موضوع: "اندر فضیلت های خاموشی"

سخنرانی

آیت الله مجتهدی تهرانی(ره )

⬅دردنیاسه نفروارد بهشت میشوند

1-شهید

2-بنده مملوک

دردنیابنده بودامااین بنده بودن اورا ازعبادت خدامنع نمیکرد

3-فقیرباتقوا

فقیری که مال ندارداماگناه نمی کنددزدی نمیکند،حتی به زبان نمی آوردکه فقیراست

⬅واولین کسانی که واردجهنم میشوندسه نفرند:

1امیری که برمردم مسلط است

2-افرادپولدارکه حق خداراازاموالشان ندادند

3-فقیری که گناه میکند،فقیراست اماجنایت میکند،دزدی میکند،فسق و فجورمیکند

در هر مرتبه ای هستید ، تقوا را مراعات کنید.

 

آیت الله بهجت خطاب به نوجوانانی که بعد از تشرف امام رضا علیه السلام در مشهد خدمت ایشان

رسیدند : إنشاءالله مؤید ، مقبول الزیاره و محفوظ و معصوم از شرّ شیطانهای انس و جن و آفتهای دنیوی و

اخروی و ظاهری و باطنی باشید. در هر حال با خدا باشید و خدا را فراموش نکنید تا اینکه خودمان ،

خودمان را فراموش نکنیم . خداوند همیشه ، همه ی مردان و زنان مؤمن را موفق بدارد تا از صراط

مستقیم به چپ و راست منحرف نشوند و از خداوند همیشه سعادت خودشان را بخواهند و تا ابد از شرّ و

آفت شیطانهای انس و جن ، دوری کنند و به خدا و انبیاء او و اوصیای انبیاء و ملائکه ی مقرب ، نزدیک

شوند . هر کسی – با هر مرتبه ای که دارد – اگر از خداوند و انبیاء و راه انبیاء و اوصیاء دوری کند ،

آخرش به همان اندازه ی دوری اش ، پشیمان خواهد شد و هر کس در هر مرتبه و هر جا و هر کاری

باشد ، با نزدیک شدن به آنان، آخر کارش سعادت و خوشحالی است . امید دارم خدا همه را در صراط

مستقیم به گونه ای حفظ و تثبیت کند که گمراهان را بتوانیم به راه بیاوریم ، نه اینکه آنانی را که در راه

مستقیم هستند ، گمراه کنیم .

نصايحه امام علي (ع).

(مردى از امام درخواست اندرز کرد) امام علی علیه‌السلام فرمودند:

از کسانى مباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است، و توبه را با آرزوهاى دراز به تأخیر مى‌اندازد.

در دنیا چونان زاهدان سخن مى‌گوید، اما در رفتار همانند دنیا پرستان است.

اگر نعمت ها به او برسد سیر نمى‌شود، و در محرومیت قناعت ندارد.

از آنچه به او رسید شکرگزار نیست و از آنچه مانده، زیاده‌طلب است.

دیگران را پرهیز مى‌دهد اما خود پروا ندارد، به فرمانبردارى امر مى‌کند اما خود فرمان نمى‌برد.

نیکوکاران را دوست دارد، اما رفتارشان را دوست ندارد. گناهکاران را دشمن دارد اما خود یکى از گناهکاران است.

و با گناهان فراوان مرگ را دوست نمى‌دارد ، اما در آنچه که مرگ را ناخوشایند ساخت پافشارى دارد.

اگر بیمار شود پشیمان مى‌شود ، و اگر مصیبتى به او رسد به زارى خدا را مى‌خواند.

اگر به گشایش دست یافت مغرورانه از خدا روى بر مى‌گرداند.

نفس به نیروى گُمان ناروا بر او چیرگى دارد، و او با قدرت یقین بر نفس چیره نمى‌گردد.

براى دیگران که گناهى کمتر از او دارند نگران، و بیش از آنچه که عمل کرده امیدوار است.

اگر بى نیاز گردد مست و مغرور شود، و اگر تهى دست گردد، مأیوس و سْست شود.

چون کار کند در آن کوتاهى ورزد، و چون چیزى خواهد زیاده روى نماید.

چون در برابر شهوت قرار گیردگناه را برگزیده، توبه را به تأخیر اندازد، و چون رنجى به او رسد از راه ملت اسلام دورى گزیند.

عبرت آموزى را طرح مى‌کند اما خود عبرت نمى گیرد، در پند دادن مبالغه مى‌کند اما خود پند پذیر نمى‌باشد.

سخن بسیار مى گوید، اما کردار خوب او اندک است!

براى دنیاى زودگذر تلاش و رقابت دارد اما براى آخرت جاویدان آسان مى‌گذرد.

سود را زیان و زیان را سود مى‌پندارد.

از مرگ هراسناک است اما فرصت را از دست مى‌دهد.

گناه دیگران را بزرگ مى‌شمارد، اما گناهان بزرگ خود را کوچک مى‌پندارد.

طاعت خود را ریاکارانه برخورد مى‌کند.

 

نصايحه امام علي (ع).

(مردى از امام درخواست اندرز کرد) امام علی علیه‌السلام فرمودند:

از کسانى مباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است، و توبه را با آرزوهاى دراز به تأخیر مى‌اندازد.

در دنیا چونان زاهدان سخن مى‌گوید، اما در رفتار همانند دنیا پرستان است.

اگر نعمت ها به او برسد سیر نمى‌شود، و در محرومیت قناعت ندارد.

از آنچه به او رسید شکرگزار نیست و از آنچه مانده، زیاده‌طلب است.

دیگران را پرهیز مى‌دهد اما خود پروا ندارد، به فرمانبردارى امر مى‌کند اما خود فرمان نمى‌برد.

نیکوکاران را دوست دارد، اما رفتارشان را دوست ندارد. گناهکاران را دشمن دارد اما خود یکى از گناهکاران است.

و با گناهان فراوان مرگ را دوست نمى‌دارد ، اما در آنچه که مرگ را ناخوشایند ساخت پافشارى دارد.

اگر بیمار شود پشیمان مى‌شود ، و اگر مصیبتى به او رسد به زارى خدا را مى‌خواند.

اگر به گشایش دست یافت مغرورانه از خدا روى بر مى‌گرداند.

نفس به نیروى گُمان ناروا بر او چیرگى دارد، و او با قدرت یقین بر نفس چیره نمى‌گردد.

براى دیگران که گناهى کمتر از او دارند نگران، و بیش از آنچه که عمل کرده امیدوار است.

اگر بى نیاز گردد مست و مغرور شود، و اگر تهى دست گردد، مأیوس و سْست شود.

چون کار کند در آن کوتاهى ورزد، و چون چیزى خواهد زیاده روى نماید.

چون در برابر شهوت قرار گیردگناه را برگزیده، توبه را به تأخیر اندازد، و چون رنجى به او رسد از راه ملت اسلام دورى گزیند.

عبرت آموزى را طرح مى‌کند اما خود عبرت نمى گیرد، در پند دادن مبالغه مى‌کند اما خود پند پذیر نمى‌باشد.

سخن بسیار مى گوید، اما کردار خوب او اندک است!

براى دنیاى زودگذر تلاش و رقابت دارد اما براى آخرت جاویدان آسان مى‌گذرد.

سود را زیان و زیان را سود مى‌پندارد.

از مرگ هراسناک است اما فرصت را از دست مى‌دهد.

گناه دیگران را بزرگ مى‌شمارد، اما گناهان بزرگ خود را کوچک مى‌پندارد.

طاعت خود را ریاکارانه برخورد مى‌کند.

 

نكات اخلاقي از شيخ رجبعلي خياط.


۱٫ زنده باش و زندگی کن و بدان که حیات در حرکت و ممات در سکون است.

۲٫ می‌داند شما و دنیای شما از مجموع ذراتی خلق شده‌اند و خالق برای هر ذره جهان به این عظمت وظیفه خاصی قرار داده تا این نظم و

شکوه را بیان کند و انسان از آن و گاهی در اثر غرور جزیی از آن است.

۳٫ هستی به سرعت غیر قابل باوری در حرکت است و همین حرکت در اندام شما وجود دارد و کل عالم با این شتاب به سوی خدا روانند،

در نتیجه چنان بیاندیشید و حرکت کنید که از میدان وسیع این مغناطیس خارج نشوید که خالق را بشناسید و به عظمت خود پی ببرید و این

خلقت حیرت انگیز نامش انسان است، را از دست ندهید.

۴٫ انسان الهی در وجود خویش خوی حیوانی را دربند می‌کند تا نیروی وجودی او پاک و سالم به کمال برسد، از نظر جهان‌بینی شیخ خشم

و غضب و تندی و سرکشی انسان‌ها را غافلگیر می‌کند، از تغییر این راه که ره سنان بیشماری در آن خفته‌اند، آن است که نیکی و محبت را

در وجود خود بیدار نگهدارید که اساس خوشبختی در همین عمل و اجرای آن است.

۵٫ نیکی و احسان سخت‌ترین دشمن را دوست و دوستان را به سوی خداوند رهبری می‌کند.

۶٫ ندای غیبی در درون دل مشتاق؛ مسیر الهی می‌افکند و به آرامش ابدی می‌رساند، لذا لطف و احسان به دیگر بندگان خدا در درجه اول

به خود عامل باز می‌گردد که انسان بنده احسان است.

۷٫ از خداوند جز کرامت و احسان و خیر و رحمت و محبت و بنده‌پروری و امور سازنده عملی صادر نمی‌شود.

۸٫ خداوند خدای خیر و رحمت است، آن که شر می‌سازد، شیطان است.

۹٫ انسان به توفیق خالق و خیر خداوند معنی زنده بودن و رحمانیت و ترحم و هر نوعی از دشمنی را درک و با آن مقابله می‌کند.

۱۰٫ راهیان راه الهی با عشق و محبتی که در اعماق وجود دارد، می‌دانند که هر چه غیر خدا بخواهند موجب شکست و ناکامی آنان

می‌شود.

۱۱٫ شما خیال نکنید خالق کائنات را باید بیرون از دلتان پیدا کنید، بلکه او در وجود شما جلوه و مکان دارد، لذا خدا را در اعماق وجود خویش

بیابید، از یکی از سالکان اهل عرفان و سیر و سلوک را پرسیدند: «خدا را در کجا بیابیم؟»، آن عارف بدو پاسخ داد: «در کجا گشتی که او را

نیافتی؟!»

۱۲٫ شیخ می‌گفت: «بر می‌خیزید و خود را برای نماز آماده می‌کنید، حمد و سوره را درست می‌خوانید، بدون اینکه متوجه مفاهیم و معانی

کلمات شوید، پس معلوم است این نماز، نماز وظیفه‌ای است و فقط کلمات را ادا می‌کنید».

۱۳٫ فراموش نکنید که به قول سعدی هر نفسی که فرو می‌رود، ممد حیات است و چون باز می‌گردد مفرح ذات! در واقع سعدی مفهوم

رحمت خداوند و راه رسم شکرگزاری را برای ما گفته است، ولی ما خوانده و نخوانده به راحتی از این جمله معرفتی و سلوکی گذشته‌ایم و

کسی آن را برای‌مان معنی و تفسیر نکرده است.

۱۴٫ به نظر می‌رسد از این پس غیر از شما شاگردان شخص دیگری با این مباحث معرفت شناسی و خداجویی به این نحو آشنا نشود، شما

از رحمت و لطفی که در حقتان شده از جان و دل شاکر باشید، سعادت را به این آسانی به کسی نمی‌دهند، ایمان، خلوص، عاشقی و

دنیای محبت لازم است تا خود را سالک این راه ببینید و ارزش خود را بدانید، بنگرید که مبدا خلقت چه عظمت‌هایی در وجود شما نهاده و

شما از آن بی‌خبرید.

۱۵٫ ایشان مطالبشان را یک بار می‌گفتند، آنها که اهل دل بودند، به خوبی درک می‌کردند و در پایان گفتند: برای شما نگفته و ندیده‌ای باقی

نگذاشتم، ان شاء‌الله خدا یاری و راهنماییتان کند، مطمئن باشید هر چه از واجب‌الوجود طلب کنید، به شما با شرایط فوق خواهد رسید.

 

چگونه اجابت دعا با قضای الهی وقوانین جاری آفرینش سازگاری دارد؟

 

 

 آیا اساساً قوانین آفرینش استثناپذیر است؟ پاسخ در هر دو مورد منفی است: نه دعا با قضا

 و قدر الهی ناسازگاری دارد و نه قوانین استنثناپذیر است؛ و اگر تغییراتی در سنتهای جهان

مشاهده می شود معلول تغییر شرایط است؛ و بدیهی است که هر سنّتی در شرایط خاصی

جاری است و با تغییر شرایط، سنتی دیگر جریان می یابد و آن سنت نیز در شرایط خاص خود

 کلیّت دارد و آنچه را علوم تجربی بیان کرده است در شرایط مخصوص و به شکل محدود

صادق است. بنابراین تغییر قانون و سنت نیز به حکم قانون و سنت است؛ ولی نه به این 

معنی که قانونی به حکم قانونی دیگر نسخ و باطل شود، بلکه به این معنی که شرایط یک

قانون تغییر می کند و شرایط جدید به وجود میآید و در شرایط جدید، قانون جدید حکم فرما

می شود. پس اگر مرده ای زنده شود و یا فرزندی بدون پدر متولد شود و یا بر اثر دعایی، امری

خارق العاده پدیدار شود یا امری حتمی رفع گردد، خود حساب و قانونی دارد و برخلاف سنت

الهی و قانون حاکم بر جهان نیست. منتهی مسئله این است که بشر همة سنتها و قانونهای

آفرینش را نمی شناسد. از پیامبر اکرم (ص) پرسیدند: «با وجود این که هر حادثه ای در جهان

 به تقدیر الهی و قضای حتمی اوست، دعا و دوا چه اثری دارد؟» در پاسخ فرمودند: «دعا نیز از

 قضا و قدر الهی است.

 

 

 

چند توصیه به دختران.

  

1. صداقت بهترین تدبیر است.

2. به جایی مهریه سنگین، «تحقیق سنگین» داشته باشید.


 


3. با توضیح کامل درباره خودتان مانع تأثیر حرف افراد بدخواه و بدگو شوید.



4.توقعات افراطی نداشته باشید(انتظارات نماز شب ،سرندن به خانواده و….)

 

5. انتظارات خود را با گفت وگو با مشاور ازدواج باز بيني و بررسی کنید.

6. قبل از دوستی با پسر وجود خواستگار را با خانواده خود مطرح کنید و پسر را به

خانواده ارجاع دهید.

7. اغلب پسرها دوست ندارند ابتدا یا در ادامه با دوست دختر خود ازدواج کنند.
 

8. سن ازدواج در کشوربالا رفته، برای فرار از تنهایی دست به انتخاب های ضرب

الاجلی نزنید و از چاله به چاه نیفتید.

9. حضور خود را همراه با خوشرویی و آراستگی (با رعایت موازین شرعی) در

محافل مذهبی، اجتماعی، فامیلی و…افزایش دهید.
 

10. ازدواج می‌تواند زمینه ساز کمال و آرامش گردد، اما به شرط اینکه ازدواج

موفقی را تجربه کنیم.

11. ازدواج مساوی با خوشبختی نیست، همان گونه که عدم ازدواج مساوی با

نگون بختی نیست.


12. انسان دارای ابعاد مختلف وجودی است، لذا نباید ارزش خود را به ازدواج گره

بزنیم

.

نکته: همان‌گونه که خیاط با الگو لباس بهتری می ‌دوزد ازدواج با معیار و ملاک‌ های

معرفی شده از سوی مشاوران ازدواج هم موفق‌تر است.

*****

فواید خواستگاری سنتی (ازدواج سنتی)

باید اذعان نمود یکی از دلائلی که ازدواج های جوانان را به ناپایداری می کشاند،

انتخاب همسر «به صورت فردی» بوده است. ازدواج هایی که با حضور و موافقت

خانواده صورت گرفته از پایداری بیش تر برخوردار است. ما وقتی به تنهایی از

کسی تقاضای ازدواج می کنیم، فرصت استفاده از تجارب ارزنده ی دیگران را از

دست می دهیم و لذا گفته اند که در انجام امور مهم از راهنمایی دیگران بهره

بگیرید تا راه را بهتر پیدا کنید و دچار خسران نشوید.

به قول خواجه شیراز:

طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی

بنده ی پیر مغانم که زجهلم برهاند پیر ما هرچه کند عین طریقت باشد

در خواستگاری رسمی به دلیل اینکه خواستگار را جمعی از افراد همراهی می

کنند، فوایدی نهفته است که به آنها اشاره می کنیم:


1- در شناخت جمعی، چون افراد زیادی در شناسایی نقش دارند، شناخت دقیق تر

انجام می-شود.

2- به خاطر تجارب افراد مختلف، انتخاب جمعی از استحکام بیش تری برخوردار

است.

3- شناخت جمعی که توسط همراهان فرد صورت می گیرد برای او اطمینان آور


است و از قوت قلب بیش تری برخوردار می گردد.


4- فرد زودتر به انتخاب می رسد و کمتر دچار کشمکش های درونی می گردد.




5- حسن دیگری که خواستگاری جمعی دارد، این است که در آن دختر احساس


احترام بیشتری می کند و برداشت او این است که برای وی احترام ویژه ای قایل


شده اند و حال آن که در انتخاب فردی، دختر فاقد چنین احساس خواهد بود. [1]


توقعات افراطی نداشته باشید (انتظار نماز شب خواندن، به مادر و پدرسرنزدن

="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;">و….)

پی نوشت :

1. محسن، ایمانی، شیوه های شناخت و گزینش همسر، ص60-65

 

تشرف حاج آقا مولوی قندهاری در حرم حضرت ابالفضل العباس علیه السلام .

 

جناب مستطاب آقای حاج شیخ محمدحسن مولوی قندهاری که از علماء اهل معنا

و اخلاق هستند می فرمودند:

«یک سالی که به حرم مطهر حضرت ابالفضل العباس علیه السلام مشرف شده

بودم، می خواستم وارد رواق شوم که دیدم قرآنی روی زمین سر راهم افتاده و

آقای بزرگواری که آثار جلالت و عظمت از وجناتشان نمایان بود کنار رواق نشسته

اند و به من نگاه می کنند.

به من فرمودند:«هشیار باش و قرآن را احترام کن

من خم شدم و قرآن را برداشتم و در قفسه ی قرآن ها گذاشتم ولی بی اختیار

برگشتم و کنار آن آقای بزرگوار نشستم.

ناگهان این سوال به ذهنم آمد، عرض کردم:«به ما خبر رسیده است که حضرت

رسالت پناه صلی الله علیه و آله هنگامی که به معراج رفته بودند به خداوند عرض

کردند:«فرزندم مهدی امّت عمرش دراز و غریب خواهد بود ، خداوندا برای او

مونسی قرار ده!» بعد از این مناجات حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، خداوند 30

 نفر ملازم را در هر زمانی در خدمت حضرت ولی عصر علیه السلام قرار داد، آیا این

مطلب صحیح است؟»

فرمود:«بله صحیح است

باز بی اختیار از جای خود بلند شدم و رفتم بعد از زیارت حضرت ابالفضل علیه

السلام ، هنگامی که از حرم مطهر خارج می شدم به مرحوم کرار حسین هندی

برخورد کردم که یکی از اولیاء خدا بود ، تا چشمشان به من افتاد فرمود:مبارک

باشد، مبارک باشد

عرض کردم:«برای چه چیزی به من تبریک می گوئید؟»

فرمود:«برای ملاقاتی که با امام زمان (ارواحنا لتراب و مقدمه الفداء) داشتی

 

خاطرات آنهای که مردند و زنده شدند.

چند ماه قبل كه سعادت حج عمره نصيبم شد ، در فرودگاه تهران يك

نسخه از روزهاي زندگي را خريدم تا هر وقت فرصتي داشتم آن را مطالعه

كنم . تا اينكه چند روز بعد هنگامي كه در لابي هتل نشسته بودم و

مشغول خواندن همين صفحه بودم ، يكي از زوار كه اهل فلسطين بود ، از

من پرسيد : اين مطلب چيست كه اين طور با دقت آنرا ميخواني ؟ من كه

بزرگ شده خرمشهر و به صورت نصفه نيمه با زبان عربي آشنا هستم ،

برايش توضيح دادم اين صفحه مربوط به خاطرات كساني است كه يك بار

مرده اند اما در آخرين لحظات به زندگي بازگشته اند و حالا لحظات

مردنشان را روايت ميكنند و… آن مرد فلسطيني كه نامش ابوفطرت بود و 35

سال داشت ، باشنيدن اين حرف خنده اي كرد و گفت : اتفاقا من هم

يكبار توسط صهيونيست هاي از خدا بي خبر مردم ، اما توسط حضرت

رسول (ص) به زندگي برگردانده شدم و… و سپس خاطره اش را به طور

كامل برايم تعريف كرد كه چون خودش اجازه داد آن خاطره را برايتان ارسال

كنم لذا تمام گفته هاي ابوفطرت را بي كم وكاست برايتان مي نويسم ، و

براي اينكه اشتباه نشود به نقل از خودش مي نويسم .


***

هفت سال قبل يعني اگوست سال 1997 بود كه انتفاضه مردم فلسطين

مثل همه ايام در اوج خودش بود و من نيز مانند تمامي مسلمانان آزادي

طلب فلسطين در اين جنگ سنگ عليه گلوله هاي ننگ حضور داشتم ،

يعني بعد از ساعت سه بعدازظهر كه از محل كارم خارج ميشدم به مردم و

جوانان مي پيوستم و تا تاريكي هوا با پرتاب سنگ با صهيونيست هاي بي

رحم مبارزه مي كردم . در يكي از روزها كه طبق معمول مشغول سنگ

انداختن بوديم ، متوجه پيرزني شدم كه از روي پشت بام خانه اش سنگ

هاي گرد و مناسب را داخل گوني پر ميكند و به پايين مي اندازد تا ما

راحت تر بتوانيم كار را ادامه بدهيم . چند دقيقه اي به همين صورت

گذشت كه من ناگهان متوجه شدم يكي از ماموران مسلح ارتش اسرائيل

از حياط خانه پشت منزل پير زن دارد به سوي او ميرود . من كه مي

دانستم آن نانجيب چه انديشه اي دارد ، بلافاصله به طرف پشت بام دويدم

تا پيرزن را فراري دهم ، اما موقعي كه به آنجا رسيدم ديدم كه آن

صهيونيست بي رحم دارد با قنداق تفنگ توي سر و صورت پيرزن مي كوبد

و آن بينوا نيز همان طور كه كتك ميخورد فرياد مي زد : « يا رسول الله … يا

محمد … يا رسول الله … » و مامور اسرائيلي همچنان داشت او را ميزد ،

با اينكه او مسلح بود و من دست خالي ، اما طوري از ديدن اين صحنه به

خشم آمدم كه بدون نگراني از آنچه به سرم خواهد آمد ، يك ميله يك

متري را برداشتم و به قصد كوبيدن به جمجمه آن نامرد پايين آوردم و… كه

در آخرين لحظه او برگشت و به همين دليل نوك ميله توي چشم راست او

فرو رفت و درست همزمان او نيز به من شليك كرد كه گلوله اش كتف چپم

را سوراخ كرد و از آن سو بيرون آمد ، اما من كه هنوز بدنم گرم بود ، سر

تفنگش را چسبيدم و رو به پير زن فرياد زدم ، مادر فرار كن … فرار كن …

پيرزن بيچاره با اينكه تمام بدنش غرق در خون بود ، افتان وخيزان شروع به

گريختن كرد و همچنان فرياد ميزد :« يا رسول الله … يا محمد (ص) » جنگ

تن به تن ما حدود سي ثانيه ادامه داشت و خوشبختانه چون آن حرام زاده

نيز زخمي بود ، توانش كم شده و سرانجام هنگامي كه پيرزن لابلاي

جمعيت رفت و محو شد ،‌من نيز به خاطر زخم شديدم نيروي خود را از

دست دادم و تفنگ را رها كردم ، ولي آن پست فطرت كه از چشمش خون

فواره مي زد ، با اينكه ديد بر زمين افتادم دو گلوله ديگر نيز به طرفم شليك

كرد كه اولي به رانم خورد و دومي به شكمم … در اين لحظه از يك سو

مردم به كمك من آمدند و از سوي ديگر چند مزدور صهيونيست كه مسلح

بودند به ياري دوستشان شتافتند و… كه من ديگر چيزي را متوجه نشدم و

در حالي كه تمام بدنم مانند آتش مي سوخت بر زمين افتادم .

روايت لحظات مرگ:

درست مانند كسي كه يكباره از خواب بپرد ، ناگهان چشم باز كردم و انگار

پرده سينما جلوي چشمانم باز باشد ، خودم را ديدم كه چهار اسرائيلي

دست و پايم را گرفته اند و روي زمين مي كشند ، در كنارم آن صهيونست

اولي را ديدم كه دستش روي چشم زخمي اش بود و در حالي كه از درد

فرياد مي كشيد ، هر چند قدم كه ميرفت لگدي نيز نثار پيكر من ميكرد ،

اما عجيب بود كه من هيچ دردي را احساس نميكردم ! در حقيقت من در آن

لحظه دو نفر بودم ، يكي آنكه روي زمين كشيد مي شد و دومي خودم كه

داشتم كنار پيكرم و آن چند نفر اسرائيلي حركت ميكردم . اصلا نمي

دانستم و نمي فهميدم كه مرده ام بنابراين ، وقتي كه ديدم آن

صهيونيست بي رحم به پيكرم لگد ميزند ، من نيز با مشت و لگد به او مي

كوبيدم ، اما همان طور كه من دردي را احساس نمي كردم ، آن لعنتي نيز

ضربات مرا احساس نميكرد ! در سويي ديگر هم وطنانم را مي ديدم كه به

صهيونيست ها هجوم مي آوردند تا نگذارند مرا ببرند ، در اين لحظه فرمانده

صهيونيست ها نبض مراگرفت و سپس سر روي قلبم گذاشت و بعد رو به

سربازها گفت : اين مرده … ولش كنين و بياين عقب … سربازانش نيز

اطاعت كرده و به سرعت به عقب گريختند و به اين ترتيب هم وطنانم بالاي

سر من رسيدند و هر كدام به نوبت قلب و نبض مرا معاينه ميكردند و

سپس ميزدند زير گريه و ميگفتند :« ابوفطرت شهيد شد » ! اما من كه

خودم همه اين صحنه ها را مي ديدم ، بر خلاف آنها ميخنديدم و مي گفتم

، نه … من هنوز زنده ام ! اما آنها نمي شنيدند و سرانجام نيز پيكر مرا

روي دستهاي خود بالا بردند و همان طور كه لااله الاالله ميگفتند ،‌عليه

صهيونيست ها شهادت مي دادند : مرگ بر صهيونيست …

كم كم داشتم مردنم را باور مي كردم كه يك بار ديگر صداي آن پير زن به

گوشم رسيد :« يا محمد .. يارسول الله .. يا محمد … » و بعد او را ديدم

كه جلوي تشيع كنندگان مرا گرفت و به زور پيكرم را روي زمين گذاشت و

در حالي كه ضجه ميزد و جيغ مي كشيد و اشك ميريخت ،‌سرش را روي

سينه ام گذاشت و همچنان فرياد ميزد :« يا محمد … يا محمد … » با

ديدن اين صحنه دلم براي خودم سوخت و به گريه افتادم … كه ناگهان

همانطور كه در نيمه راه زمين و هوا بودم ، عباي سبز رنگ و زيبايي ديدم

كه از بين يك فضاي نوراني بيرون آمد و دور بدنم پيچيده شد و در حالي كه

از بوي آسماني آن عبا متحير شده بودم ، صدايي غير قابل وصف را از

بالاي سرم شنيدم كه فقط گفت :« او ما را صدا ميزند …» كه تا سربالا

كردم صاحب صدا را ببينم ، ناگهان آسمان تيره و تار شد و همه جا پيش

چشمانم تاريك شد و…

روايت لحظات پس از زنده شدن :

اولين چيزي كه احساس كردم ، خيسي صورتم بود - كه قطرات اشك پير

زن روي گونه هايم مي ريخت - و بعد دردي جان فرسا به جانم افتاد و بعد

هر طوري بود فقط توانستم دستم را بلند كنم و.. كه ناگهان آن پير زن فرياد

زد … زنده است …

***

ابوفطرت حرفهايش را تمام كرد گفت : من سه ماه در بيمارستان بستري

بودم و همانجا بودم كه پزشكان بهم گفتند قلب من چيزي حدود 13 دقيقه

از كار افتاده بود ! من هنوز نيز بعضي وقت ها به آن پير زن سر ميزنم ، اما

نكته جالب اين است كه ، پس از آن اتفاق چند مرتبه آن صهيونيست نامرد

را - كه يك چشمش كور شده - در تظاهرات ديده ام ، اما هر بار كمي

خيره ام ميشود و بعد انگار كه فكر ميكند اشتباه ميكند ، سرش را به چپ

و راست تكان ميدهد ! آري ، او نمي تواند باور كند كه خدا و پيغمبر ما ، به

من عمر دوباره بخشيده اند !

اندر فضیلت های خاموشی

از بزرگی  علت سکوتش را پرسیدند .

گفت: « از آن رو که از خاموشی خود پشیانی نخورده ام  و چه بسیار که از سخن گفتن پشیمان شده ام .