ریحانه
(حــوزه ریحـــانة النبی س ســــنـنـدج)
(حــوزه ریحـــانة النبی س ســــنـنـدج)
شنبه 92/02/07
رحیم موذن زاده اردبیلی اول مهرماه سال 1304 در اردبیل به دنیا آمد.
اذانگویی و نوحهخوانی و منبری را از شیخ عبدالکریم به ارث برد و تا آخر عمر راه او را ادامه داد. خودش
میگفت که اذانگویی در خانواده آنها، 150 سال قدمت دارد و نام فامیل آنها بههمین دلیل موذن شده است؛
«زمانی که آن موقعها در اردبیل شناسنامه میدادند، به تناسب شغل و حرفه، نام خانوادگی انتخاب
میکردند. به پدربزرگم هم گفته بودند تو چهکارهای؟ گفته بود موذن. گفته بودند نام خانوادگی شما موذن
است».
رحیم در کودکی به مکتبخانه میرود و تحت نظر میرزا عزیز، قرآن و دستگاههای موسیقی را فرا میگیرد. به
گفته خودش: «در آن دوران ما عوض دبیرستان مکتب میرفتیم. همه هم متدین بودند. خانوادهها در دوره ما
در ابتدای امر، بچهها را با قرآن مانوس میکردند. ما هم پس از طی این مرحله، به مدرسه حاج ابراهیم
آمدیم. طلبه بودیم به اصطلاح امروز ولی حین طلبگی، این اذان با ما همراه بود». پس از یادگیری اصول
نوحهخوانی و اذانگویی، با همراهی پدر در مسجد اردبیل به اینکار مشغول میشود و گاهی نیز برای
خواندن یک نوحه به شهرهای اطراف، خصوصا تالش میرود.
پسر بهجای پدر:
با سکونت پدر در تهران، رحیم موذن برای تحصیل حوزوی رهسپار قم میشود. حاج مهدی سراج - از
دوستان رحیم - میگوید: «وقتی شیخ کریم به تهران میآید، رحیم را برای درس خواندن به قم میفرستد.
صدای رحیم آنقدر خوب بوده که دیگر همیشه او برای مجالس، در قم میخوانده است. مداحان قم پیش
شیخ کریم شکایت کرده بودند که با آمدن رحیم ما از کار افتادهایم». رحیم درس خارج فقه میخواند و ظهرها
در حرم حضرت معصومه اذان میگفت.
سال 1329 شیخ کریم فوت میکند و رحیم که فقط 25 سال سن دارد، به تهران میآید تا جای خالی پدر را
در مسجد امام پرکند. خودش ماجرا را اینگونه تعریف میکند:
«مرحوم پدرم سال 1322 برای نخستین بار اذان را در رادیو گفت و همین روند تا 1326 که برنامه سحری را به
صورت زنده اجرا میکرد، ادامه داشت. او در سال 1329 سکته کرد و من قبول کردم جای او اذان بگویم تا الان
که با این سن و سال هنوز مشغولم و افتخار دارم که با گفتن آن یک اذان، برای اسلام و مملکتم کاری
کردهام. ما که نه ثروت داریم، نه مکنت و همین یک اذان برایمان بهترین خیر است».
در همین سال است که نام خانوادگی او نزد مردم از موذن به موذنزاده اردبیلی تغییر میکند. جعفر تعریف
میکند که «وقتی شیخ کریم میمیرد و پدرم به جایش اذان میگوید، مجریان رادیو ایران برای معرفی او به
مردم، زاده اردبیلی را به فامیل پدرم اضافه میکنند تا به شنوندگان بگویند او پسر شیخ کریم است. سر
همین موضوع، همه فکر کردند که نامخانوادگی پدر من موذنزاده اردبیلی است و همین نام هم تا آخر روی
او ماند».
ملکه بخششکن - همسر رحیم موذنزاده اردبیلی - تعریف میکند که حاج رحیم حدود سال1330 به اردبیل
میآید و از او خواستگاری میکند؛ «4 ماه بود که پدرش فوت کرده بود. ما عروسی کردیم و آمدیم تهران.
خانوادههای ما با هم همسایه بودند و ساکن یک محله بودیم.
به یکی از همسایهها رشوه داده بود و گفته بود که این دختر را برای من خواستگاری کن. من تا بعد از عقد
ندیده بودمش. من را در آشپزخانه پدرم عقد کردند و بردند خانه او. آنجا برای اولینبار دیدمش. خودش
میگفت قبلا یکبار من را دیده بوده. با عمهام رفته بودم حمام. بعد که بیرون آمدیم، من پایم لیز خورد، زمین
خوردم و آن موقع من را دیده بود».
حاج رحیم پس از ازدواج، دوباره به تهران بازمیگردد. همسر آن مرحوم ادامه میدهد: «15 روز بعد از
عروسی آمدیم تهران. اول بازار تهران مستاجر بودیم و بعد رفتیم خیابان سینا یک خانه کوچک گرفتیم. بعد
آنجا را هم فروختیم و آمدیم آریانا (مالک اشتر) زندگی کردیم.
آنجا هم چند سالی بودیم و آخر سر آمدیم اینجا(مهرشهر کرج). به گفته حاج عسگر عاشقی، خانه حاج
رحیم در مهرشهر کرج، کوچک بود و او همیشه به شوخی این خانه را زندان موسی بنجعفر مینامیده
است. همسر موذنزاده هم این موضوع را تایید میکند: «2تا اتاق داشتیم و 6 تا بچه».
اتصال به بالا در رادیو:
تا سال 1334 که صدای حاج رحیم در رادیو ضبط شود، موذنزاده اردبیلی برای مسجد امام و رادیو ملی
بهصورت زنده اذان میگفت. خانم بخششکن میگوید: «ماه رمضان، هر روز با هم میرفتیم مسجد ارگ و
من بیرون میماندم و او میرفت اذانش را میگفت و با هم برمیگشتیم خانه. از همانجا هم مستقیم در
رایو پخش میشد».
جعفر موذنزاده اردبیلی - پسر ارشد حاج رحیم - میگوید: «سال 1334 پدر به رادیو میرود و از مهندس
محبی - مسؤول استودیو 6 - میخواهد که اذانش را ضبط کنند. ماه رمضان بود و از او میخواهند که برود
بعد از افطار برای ضبط بیاید. پدر قبول نمیکند و میگوید الان باید اذانش را ضبط کنند. خودش میگفته آن
روز حال خاصی داشته و گویا بهاش الهام شده بود که باید اذان را همان لحظه برای ضبط بخواند.خلاصه
مسؤولان رادیو قبول میکنند و پدر برای ضبط به استودیو میرود.
به گفته خودش، وقتی برای ضبط این اذان به استودیوی رادیو رفته، اذان را در تمام گوشهها امتحان کرده و
دیده که جا نمیافتد. همانطور که میدانید دستگاه بیات ترک یک حزن خاصی دارد و پدر هم در همین
دستگاه، در گوشه روحالارواح، اذان را خوانده. میگفت وقتی اذان را در این گوشه خواندم، احساس کردم که
به بالا وصل شدم. دیگر تا پایان اذان، در استودیو نبودم».
جعفر خاطره جالبی را نیز از قول پدرش از اولین ضبط این اذان در رادیو تعریف میکند: «وقتی پدر اذان را
میخواند، یکی از خوانندههای مطرح موسیقی ایرانی که در حال تماشایش بوده، با تعجب از او میپرسد
که اذان را در چه گوشهای خواندی؟ پدر هم میگوید گوشه روحالارواح. آن خواننده مشهور به او میگوید که
تابهحال این گوشه را نشنیده بوده».
خود حاج رحیم در گفتوگو با خبرگزاری ایسنا این ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «یک روزی تصمیم گرفتم
تا یک اذان یادگاری بگویم. در استودیوی 6 صدا و سیما، هر گوشهای انداختم، نشد تا اینکه آن را در
روحالارواح آواز بیات ترک به این شکل که بیش از 50 سال پخش میشود گفتم. ما ایرانی هستیم و اذان ما
باید برخاسته از خودمان باشد.
الان اذانخوانهایی هستند که از عربستان تقلید میکنند و این پسندیده نیست و خود ما باید ابتکار به خرج
دهیم. الان 50 سال است که کسی نتوانسته روی این اذان من اذان بگوید؛ حتی برادرم سلیم که آن صدای
گیرا و زیبا را دارد و این خواست خداست؛ همان خدایی که میگوید اگر با من یکصدایی کنید، محبت شما را
به قلوب همه میاندازم».
موذنزاده اردبیلی در ادامه به نکتهای اشاره میکند که عدم تحقق آن تاسفانگیز است؛ «البته 20 سال
پیش میخواستم یک اذان دیگر را به مدت 15 دقیقه که در میان آن دعا هم هست، پر کنم اما نگذاشتند و
گفتند که اذان 6 دقیقه بیشتر نمیشود».
به گفته پسر ارثه او، موذنزاده تا 1357 و پیروزی انقلاب اسلامی، هر سال برای تجدید ضبط اذانش به رادیو
میرفته: «از سال 34 به بعد، پدر هر سال برای ضبط به رادیو میرفت و اذانش را مجدد میخواند. اصلا از
طرف رادیو دستور بوده که این اتفاق بیفتد. تلویزیون الان بیشتر اذان ضبط شده سال 56 پدرم را پخش
میکند. کانال 5 که همیشه این اذان را پخش میکند ولی بعضی اوقات دیدهام که کانالهای 1 و 3، اذان
ضبط شده سالهای 34 و 35 را پخش میکنند. صدای پدر در این اذان، بسیار شفاف، جوانتر و رساتر است
و خوب که دقت کنید، میتوانید تفاوتشان را تشخیص دهید».
فراموشی و بیماری:
از سال 1357، دوره گمنامی موذنزاده اردبیلی آغاز میشود. موذنزاده در برخی مساجد تهران مناجات و
نوحه میگفت و هر سال، شبهای عاشورا در مسجد اردبیلیها به منبر میرفت. جز خانواده و دوستان،
کمتر کسی از وجود او آگاه بود.
پسر بزرگ موذنزاده میگوید: «همه فکر میکردند که پدرم فوت کرده است. هیچکس تا سالها پیگیر نشد
که او کجاست و چه میکند. تلویزیون و رادیو اذان او را پخش میکردند و مردم هم این اذان را دوست داشتند
اما هیچکس سراغی از او نمیگرفت». همسر او نیز از وضعیت بد مالی زندگیشان میگوید: «من در خانه
مواظب بچهها بودم و او صبح میرفت و شب میآمد. زندگی ما خیلی مشکل بود. بچهها یکییکی به دنیا
میآمدند و خرج و مخارج زندگی کفاف نمیداد. کار موذنزاده هم فقط منبر بود و کار دیگری نمیکرد. روزی
یک مجلس میرفت و خرج زندگی درنمیآمد».
جعفر تعریف میکند که چگونه به زنده بودن حاج رحیم پیمیبرند: «آقای غلامرضایی - مجری تلویزیون -
خیلی اذان پدرم را دوست داشت و تعریف میکرد که از هر کس درباره موذنزاده اردبیلی پرسیده، گفتهاند
اول انقلاب فوت کرده است. غلامرضایی میگوید یک روز با یک آذریزبان برخورد کردم و از او سراغ موذنزاده
را گرفتم و او به من گفت که زنده است». به این ترتیب، پس از 25 سال و در حالی که تنها 2 سال به پایان
عمر او مانده بود، موذنزاده اردبیلی مجددا کشف میشود و یکی از خبرگزاریها هم با او گفتوگو میکند.
«بیماری پدر از سال 74 شروع شد و در سال 84 به اوج رسید. این اواخر، سرطان از مثانه، به کلیه و کبد و
ریههایش هم رسیده بود».
جعفر تعریف میکند که تنها یکبار از پدر گلهای درباره بیماریاش شنیده است؛ «در تمام مدتی که مریض
بود، اصلا گله و شکایت نمیکرد و خیلی آرام بود؛ جز یکبار که به من گفت نمیدانم چرا این مریضی را
گرفتهام. آدمی مذهبیای بود و دکترها برای مریضیاش به او سوند بسته بودند. او هم مدام مراقب بود که
نجس نشود. فقط این موضوع بود که خیلی ناراحتش میکرد».
حاج مهدی سراجزاده - دوست جوان موذنزاده اردبیلی - هم تاکید میکند که این حرف را به او هم گفته
است: «یادم هست که در بیمارستان بودیم و 5 روز مانده بود به رفتنش. تا آنروز حتی یکبار هم ندیده بودم
که از وضعیت خود گله کند اما آنروز دست منرا گرفت و گفت مهدی، چرا من به این روز افتادم و این نوع
مریضی نصیبم شد؟ چشمهایش پر از اشک شده بود و من هم گریهام گرفته بود. قبل از اینکه چیزی بگویم،
خودش بلافاصله گفت که همهچیز خواست خداست. بعد هم فضا عوض شد و خندید».
همسر آن مرحوم هم از روزهای بیماری موذنزاده تعریف میکند؛ «این اواخر خیلی مریضی کشید و همهاش
بیمارستان بود. بیچاره اصلا اهل غر زدن نبود. من بداخلاقی میکردم؛ خب آدم باید راستش را بگوید؛ من هر
چی میگفتم اصلا حرفی نمیزد».
حاجی به دیار باقی رفت:
موذنزاده در آخرین ماههای زندگیاش نهایتا موفق میشود به آرزوی خود برسد و حاجی شود. پسر بزرگ او
میگوید که پدرش پس از شنیدن خبر سفر حج بسیار خوشحال شده است؛ «وقتی قرار شد که از طرف
لاریجانی که آنموقع رییس صدا و سیما بود، به مکه برود، حالش خیلی بد بود و 2تا سوند بهاش وصل بود
ولی خوشحال بود و میگفت به آرزویش رسیده است.
من رفتم اداره اوقاف و گفتم حال پدرم خوب نیست، از نظر پزشکی تاییدش نکنید. گفتند مگر میشود
موذنزاده را رد کرد. این مرد باید به زیارت خانه خدا برود. 4ماه قبل از فوتش بود که با وضع خرابی که داشت
به مکه رفت. من خیلی نگرانش بودم. روزی که آمد، سریع خودم را بهاش رساندم و دیدم حالش زیاد خوب
نیست. گفتم فقط یک چیزی به من بگو، رفتی مکه چی دیدی؟ گفت فقط همین را بگویم که رفتم خدا را
دیدم و آمدم».
جعفر تعریف میکند که پدرش بنا به درخواست حجاج دیگر کشورهای اسلامی در مکه نیز اذان خود را گفته
است: «میگفت ازش خواستهاند که در عرفات اذانش را بخواند ولی «علیا ولیالله» را نگوید. قبول نکرده
بود. دست آخر آنها قبول میکنند که اذانش را کامل بخواند. میگفت اذانش را 20 دقیقه خوانده است».
علی معلم دامغانی که اذان موذنزاده اردبیلی را در عرفات شنیده بود، این اذان را یکی از بدیعترین
نمونههای اذان دانسته که نهتنها در ایران بلکه در سراسر جهان مورد توجه قرار گرفته است؛ «رحیم
موذنزاده را در عرفات زیارت کردم و به یاد دارم که ایشان در آنجا برای آخرین بار، اذان جاودانه خود را اجرا
کردند که بسیار مورد توجه حجاجی که از دیگر مناطق جهان آمده قرار گرفت و فکر میکنم او هم به آرزوی
خود رسید».
موذنزاده اردبیلی پس از بازگشت از سفر حج، به علت پیشروی بیماری سرطان، در بیمارستان بستری
میشود. پزشکان برای بهبود او دست بهکار میشوند ولی سرطان دیگر تمام بدن او را فرا گرفته بود و کاری
از کسی ساخته نبود.
مسؤولان نظام، یکییکی به بالینش میآمدند و موذنزاده هم به آنها پند و اندرز میداد. جعفر تعریف
میکند: «خیلیها آمدند. یادم هست که به آقای مسجدجامعی که آنموقع وزیر ارشاد بود، یک کاغذی
نشان داد که اسم 2 هزارتا جوان رویش بود. گفت این جوانها مشکل دارند. شما وزیر هستید و باید یک
کاری بکنید. اگر اینها به کار خلاف بیفتند، تقصیر شماست. گفت این جوانها بهدرد این مملکت میخورند.
باید یک فکری برای آنها کرد. با آقای حداد عادل هم که رییس مجلس بود، مدام از درد مردم حرف میزد».
موذنزاده آنقدر ملاقاتکننده در بیمارستان داشت که در مواقع بیداری باید وقت خود را به احوالپرسی با آنها
میگذراند.
منصور موذنزاده میگوید: «کسی را رد نمیکرد. با اینکه حال بدی داشت، همه را میپذیرفت و با همه هم
صحبت میکرد. بعضی وقتها که دیگر اتاق جا نداشت، ما مجبور میشدیم که از اتاق بیرون برویم».
سراجزاده هم در اینباره میگوید: «وقتی در بیمارستان بود، دستهدسته دخترها و پسرها میآمدند و از او
عیادت میکردند و میرفتند. با اینکه حال خوشی نداشت، یکییکیشان را ماچ میکرد و با آنها
احوالپرسی میکرد». پس از مدتی برای گشاد شدن سوند موذنزاده، عملی موفقیتآمیز صورت میگیرد
اما دیگر دیر شده بود.
سرانجام ریه پیرمرد نیز به دست سرطان از کار میافتد و او جهان رادر 6 خرداد ماه 1384 بدرود میگوید.
مراسم ختم موذنزاده در حالی در مسجد اردبیلیهای تهران برگزار میشود که این مسجد مملو از آدم بوده
است. جعفر موذنزاده گلهای هم از مسؤولان دارد؛ «شبی 5 هزار نفر برای مراسم ختم و شام غریبان و
شب هفتم و چلهم پدر به مسجد آمدند. آنقدر جمعیت زیاد بود که بسیاری از آنها در کوچه بودند و مسجد
دیگر جا نداشت. بیشتر از 15 میلیون تومان فقط هزینه همین مراسم شد که پرداخت همه آنها بر عهده
خانواده و دوستان پدر افتاد و حتی یکنفر نیامد یک جلد قرآن به این مسجد هدیه کند. از بزرگان و سران
نظام خیلیها به مسجد آمدند ولی هیچکس هیچ کمکی به ما نکرد. از روزی که فهمیدند پدر در بیمارستان
بستری است، مدام برای عیادت با او میآمدند. اتاق پدر همیشه شلوغ بود و حتی برای خانواده او هم جا
نبود.
خیلی از دولتیها و سران نظام به بیمارستان آمدند و با پدر عکس گرفتند و رفتند. هزینه بیمارستان پدر هم
حدود 20 میلیون تومان شد که باز همه را خودمان پرداخت کردیم. مسؤولان اینهمه درباه اهمیت اذان پدر
گفتند ولی حداقل نیامدند کمکی به خانواده او برای پرداخت هزینه بیمارستاناش کنند. من بازنشسته
موسسه تحقیقات خاک و آب هستم و بقیه اعضای خانواده ما هم از قشر مرفه نیستند. نمیدانید با چه
مکافاتی توانستیم از پس این هزینهها برآییم».
شنبه 92/02/07
روز مادر را با دادن هدیه ای خاص به مادرتان که توسط خودتان تهیه شده است و یا با خاطره کردن لحظاتی
دوست داشتنی برای مادرتان و خودتان به یاد ماندنی تر کنید .
روز مادر برای مادران خیلی مهم است و همه دوست دارند که این روز را برای مادران و مادربزرگان بدل به
روزی به یاد ماندنی بکنند.
در اینجا ده راه خوب برای خوشحال کردن مادران در روز مادر را ارائه می کنیم. ده روش که می تواند روز مادر
را تبدیل به یک حادثه ویژه بکند.
بهمراه مادرتان به خرید بروید:
می توانید در این روز با او برای خرید یک هدیه برای خودش همراه شوید چون هر زنی پس ازخود زندگی، به
خرید علاقه دارد. برای خرید کردن عجله نکنید تمام یک بعداظهر را با او صرف خرید کنید و بعد باهم به یک
رستوران یا کافی شاپ بروید و به این ترتیب این روز به او خوش خواهد گذشت.
پختن کیک یا غذا:
برای او آشپزی کنید مثلا شیرینی یا غذایی را که خیلی دوست دارد. حتی اگر این کار را بلد نیستید، به
عشقی که به مادرتان دارید اطمینان کنید ، قرار است همین عشق این کیک را بپزد نه مهارت شما .
آلبوم عکس به یاد ماندنی:
پر احساس ترین و زیبا ترین لحظات زندگی همه ما ، لحظاتی است که در کنار مادرمان بودیم .حتما شما از
این لحظات عکسهای بی شماری دارید آلبوم عکسی از لحظه های به یادماندنی خود با مادر درست کنید و
به او بدهید. این یقینا او را شاد خواهد کرد.
فیلم خانوادگی:
این کار آنقدری که به نظر می آید سخت نیست، کافی است تصاویر مربوط به روزهای شاد و خوب خانواده را
در کنار هم قرار بدهبد، تماشای این فیلم در کنار همه افراد خانواده، به مادرتان حس خیلی خوبی می دهد.
شعر و موسیقی:
اگر انسان خلاقی هستید و توانایی نوشتن دارید، می توانید شعری برای مادرتان بگویید ،بله شما شاعر
نیستید ، کافیست چشمانتان را ببندید ، به قلبتان رجوع کنید و صورت زیبا و مهربان او را به یاد آورید ، می
بینید که هزاران کلمه و جمله زیبا بر زبانتا جاری می شود، آنها را به او تقدیم کنید . اگر این شعر را به صورت
آواز همراه با موسیقی برایش بخوانید ، شاید کمی خنده دار شود ولی مادرتان لذت سرشاری را همراه با
خنده تجربه خواهد کرد و بسیار عالی خواهد شد.
یک روز را بیرون از خانه بگذرانید:
می توانید در روز مادر، همراه با مادرتان به مکان مورد علاقه او بروید و روز را در آنجا به سر ببرید.مهم نیست
که او را کجا می برید همین که او متوجه شود شما به خاطر او تمام کارها و قرارهای ملاقاتتان را کنسل کرده
اید بسیار خوشحال می شود .
تقدیم کردن کارت تبریک:
می توانید این کارت را خودتان بسازید که در این صورت مسلما خوشحالتر خواهد شد. می توانید یک کارت
تبریک بزرگ تهیه کنید و روی آن را پر کنید از عکسهای بچگی خودتان و جوان مادرتان و در روی کارت فقط
کافیست بنویسید دوستت دارم .
مجموعه موسیقی:
هدیه دادن مجموعه ای از موسیقی های مورد علاقه مادرتان به او ، یک ایده خیلی خوب است.
گل هایی که او دوست دارد .اهدای گلهایی که مورد علاقه مادرتان است مثل گل سوسن، رز و دیگر گلهای
زیبا می تواند سبب خوشحالی مادرتان بشود. می توانید تمام خانه را پر از گل کنید ویا با ارسال یک سبد
گل زیبا به محل کارش او را غافلگیر کنید.
هدیه کردن یک بوسه به او:
در روز مادر حتما به دیدار مادرتان بروید وبه یک تبریک تلفنی اکتفا نکنید، چون باید او را ببوسید و صورتتان را
کنار صورتش بگذارید و او را احساس کنید. نگاهش کنید خوب و عمیق ،بگذارید زیباترین تبریک را از کارت
پستال چشمان شما بگیرد .
در این روز زیبا ، روز مادر حتما به دیدار مادر بزرگها بروید و از وجودشان لذت کافی را ببرید که همین دم را با
آنها بودن غنیمت است ، شما برای بودن با آنها خیلی وقت ندارید .
شنبه 92/02/07
تسبیحات حضرت زهرا-تسبیحات فاطمه یا تسبیحات حضرت زهرا ذکری است که شیعیان معمولاً پس از
هریک از نمازهای یومیه میگویند.
۱-دستور تسبیح
۲-تاریخچه
۳-اهمیت تسبیح فاطمه
۴-تسبیح تربت
دستور تسبیح
تسبیح فاطمه به این صورت است:
۳۴ بار الله اکبر
۳۳ بار الحمدلله
۳۳ بار سبحان الله
تاریخچه(تسبیحات حضرت زهرا)
به نقل از دانشنامه اسلام، از معتبرترین منابع اسلام شناسی، در سالهای اول ازدواج با فاطمه، علی پول
کمی کسب میکرد. او از چاه آب میکشید و مزارع دیگران را آبیاری میکرد. فاطمه نیز خود خدمتکاری
نداشت و خود غلات را با دست آسیاب میکرد و بر اثر کار دستانش تاول زده بود. روزی علی خبر دار
میشود که محمد چند برده دریافت کردهاست. علی فاطمه را میفرستد تا یکی از این بردهها را از پدرش
دریافت نماید. فاطمه پیش پدرش میرود اما در خود این را نمیبیند که چنین درخواستی نماید. سرانجام
علی خود به همراه فاطمه راهی منزل محمد میشود، اما در خواست او از طرف محمد رد میشود. محمد
به آنها گفت که «او نمیتواند اجازه دهد که اصحاب صفه از گرسنگی رنج بکشند» و «من باید بردهها را
بفروشم و پول آنها را صرف کمک به آنها کنم». محمد در عوض تسبیحی که به تسبیح فاطمه زهرا معروف
است را به زوج جوان میآموزد. گویند علی هیچگاه پیش از خواب، گفتن این تسبیح را ترک نمیکرد.
اهمیت تسبیح فاطمه(تسبحات حضرت زهرا)
در منابع شیعی نسبت به تسبیحات فاطمه توجه فراوانی شدهاست و اهمیت آن بسیار زیاد قلمداد
میشود.
از محمد بن علی (امام پنجم شیعه) شده است: «خدای تعالی با چیزی بهتر از تسبیح حضرت زهرا تمجید و
عبادت نشدهاست زیرا اگر بهتر از آن چیزی بود، رسول خدا آن را به فاطمه علیهاسلام میآموخت.»
از جعفر صادق، امام ششم شیعیان نقل شده است: «تسبیح زهرا علیهاسلام صد ذکر است ولی در میزان
سنجش اعمال، هزار ذکر محسوب میگردد، شیطان را دور و خدای تعالی را راضی میکند. ما همانطور که
فاطمه زهرا را درست بعد از نماز واجب و قبل از برخاستن از سجاده بگوید، و آن را به گفتن لااله الا الله ختم
کند، خدای تعالی او را میآمرزد.»
تسبیح تربت
فاطمه تسبیحی با نخ پشمی درست کرده بود و با آن ذکرها را میشمرد. وقتی که حمزه کشته شد، فاطمه
از خاک حمزه تسبیح ساخت و همین سیره بعدها ادامه یافت تا اینکه تسبیح را از تربت حسین بن علی
ساختند. جعفر صادق در اینباره گفتهاست: «ثواب ذکر با تسبیح تربت امام حسین ۷۰ برابر است.»
تسبیحات حضرت فاطمه
اسرار تسبیحات حضرت زهرا(علیهاالسلام)
نجات از شقاوت
تسبیحات حضرت زهرا(علیهاالسلام) از آثار و برکات بسیارى برخوردار است که از جمله ى آنها نجات یافتن از
شقاوت و بدبختى است. هر انسانى به تناسب بینش و نگرشى که به جهان هستى و وجود پرآشوب خود
دارد به دنبال خوشبختى است، و به عبارتى دیگر یکى از مهمترین مسائلى که همه ى انسانها را آگاه یا
ناآگاه به خود مشغول داشته است به طورى که کارهاى زندگى و برنامه هایشان را در جهت وصول به آن پى
ریزى مى کنند، مسئله ى رسیدن به سعادت و گریز از شقاوت است.
منتهى از آنجایى که انسان اختیار دارد؛ راه خودش را باید آزادانه انتخاب کند. لذا انسان بعد از این که راه
برایش نمایان شد، گاهى حسن انتخاب به خرج مى دهد و راه هدایت مى پیماید، و گاهى سوء انتخاب به
خرج داده و راه ضلالت و گمراهى پیش مى گیرد. و این مسئله شقاوت و سوء عاقبت مسئله اى است که
همه ى آنان که به خود آمده اند، از آن مى ترسند و آنها که بصیرت ندارند و در خواب غفلت عمر مى گذرانند
از آن نیز به غفلت به سر مى برند.
لذا آن دسته که داراى بصیرت هستند، به لحاظ خوف از شقاوت همیشه دست به دعا و ذکر بلند مى کنند و
با تضرع و اصرار از خداى خویش طلب دورى از شقاوت و رسیدن به سعادت مى نمایند. مداومت بر تسبیحات
حضرت فاطمه(علیهاالسلام)، موجب محفوظ ماندن از شقاوت و بدبختى است.
از این رو شایسته نیست که از برکات و آثار آن غفلت نموده و در انجام آن کوتاهى و سستى نماییم. امام
صادق(علیه السلام) در این رابطه مى فرماید: «یا ابا هارون، انا نامر صبیاننا بتسبیح فاطمه علیهاالسلام کما
نامرهم بالصلاه، فالزمه، فانه لم یلزمه عبد فشقى»(1)؛ اى ابا هارون! ما بچه هاى خود را همانطور که به
نماز امر مى کنیم به تسبیحات حضرت فاطمه(علیهاالسلام) نیز امر مى کنیم. تو نیز بر آن مداومت کن، زیرا
هرگز به شقاوت نیفتاده است بندهای که بر آن مداومت نموده است.
و نیز از این حدیث شریف استفاده مى شود که شایسته است والدین محترم، تسبیحات حضرت زهرا
(علیهاالسلام) را مانند نماز به فرزندانشان تعلیم کنند، باشد که مشمول این حدیث گردند.
دورى شیطان و خشنودى خدا شیطان همواره دشمن دیرینه ى انسان بوده و هست و هیچگاه انسان از
حیله ها و خواطر شیطانى او در امان نیست. شیطان بنا بر آیات الهى، دشمن قسم خورده ى انسان است
تا او را به هر طریق ممکن به گمراهى بکشاند. از این رو آدمى همیشه در معرض تهاجم شیطان و وساوس
شیطانى است. بعضى انسانها در مقابل این تهاجم شیطانى و خواطر نفسانى همیشه در حال فرارند که در
این صورت همواره مورد تعقیب شیطان و خواطرند، و هیچگاه خلاصى ندارند و اى بسا در آخر خسته شده و
نفس زنان تسلیم شوند، و عده اى اندک در تلاش اند که با مداومت بر ذکر و فکر و عمل، چنان رفتار کنند که
شیطان و خواطر را از خود فرارى دهند و شیطان را از خود دور کنند که البته راهى است مشکل. کسانى که
به این مقام برسند داراى نفس مطمئنه خواهند شد که دیگر دگرگونى در آن راه ندارد.
وقتى انسان توانست شیطان را از خود دور و طرد کند، و به طاعات عمل نماید و در کارها و اذکار و
عبادتهاى خود اخلاص ورزد، رضایت خدا نیز حاصل گردد، چون شیطان و وساوس او یکى از بزرگترین موانع
کسب رضایت و خشنودى حق تعالى است. آرى رضا و رضوان خداوند سبحان مطلوب سالکان و منتهاى
آرزوى عارفان است.
یکى از راههایى که مى تواند شیطان را از انسان دور کرده و موجبات رضاى الهى را فراهم آورد مداومت بر
تسبیحات حضرت فاطمه(علیهاالسلام) است. امام باقر (علیهالسلام) مى فرماید: «من سبح تسبیح فاطمه
علیهاالسلام ثم استغفر، غفر له، و هى مائه باللسان، و الف فى المیزان، و یطرد الشیطان، و یرضى
الرحمان»(2)؛ هر کس تسبیحات حضرت فاطمه(علیهاالسلام) را بجا آورد و پس از آن استغفار کند، مورد
مغفرت قرار مى گیرد، و آن تسبیح به زبان صد تا است، و در میزان (اعمال) هزار (ثواب) دارد، و شیطان را دور
کرده، و خداى رحمان را خشنود و راضى مى نماید.
از امام صادق(علیه السلام) روایت است که وقتی انسان در جاى خواب خود مى خوابد، فرشته ی بزرگوارى
و شیطان سرکشی به سوى او مى آیند، پس فرشته به او مى گوید:
روز خود را به خیر ختم کن و شب را با خیر افتتاح کن، و شیطان مىگوید: روز خود را با گناه ختم کن و شب
را با گناه افتتاح کن. اگر اطاعت فرشته کرد و تسبیحات حضرت زهرا(علیهاالسلام) را در وقت خواب خواند،
فرشته آن شیطان را مى راند و از او دور مى کند، و او را تا هنگام بیدارى محافظت مىکند، پس باز شیطان
مى آید و او را امر به گناه مى کند و ملک او را به خیر امر مى کند. اگر از فرشته اطاعت کرد و تسبیح آن
حضرت را گفت آن فرشته، شیطان را از او دور مى کند و حق تعالى عبادت تمام آن شب را در نامه ى عملش
مى نویسد.(3)
برائت از دوزخ و نفاق
بنا بر روایت امام صادق(علیهالسلام)، تسبیحات حضرت زهرا(علیهاالسلام) از جمله ى ذکر کثیرى است که
خداوند در قرآن کریم یاد فرموده است:
«تسبیح فاطمة الزهراء علیهاالسلام من الذکر الکثیر الذى قال الله عز و جل: «واذکروا الله ذکرا کثیرا.» و از
طرفى رسول گرامى اسلام فرموده است: «من اکثر ذکر الله عز و جل احبه الله و من ذکر الله کثیرا کتبت له
برائتان؛ برائة من النار و برائة من النفاق»(4)؛ هر کس ذکر خداى عزوجل را بسیار کند خداوند او را دوست
دارد، و هر کس ذکر خدا را بسیار کند براى او دو برائت(منشور آزادى) نوشته شود: یکى برائت از آتش جهنم،
و دیگرى برائت از نفاق و دورویى. لذا تسبیحات صدیقه ى طاهره اگر با شرائطش انجام پذیرد، موجب برائت از
دوزخ و نفاق مى گردد.
پنجشنبه 92/02/05
مراسم تجلیل از طلاب ممتاز مدرسه علمیه ریحانه النبی (س) سنندج با حضور حجة الاسلام و المسلمین
آقای صالحی رییس مدیریت حئزه های علمیه خواهران استان کردستان برگزار گردید.
ایشان در این مراسم از مدیر محترم این مدرسه مبارکه بخاطر زحماتشان تشکر و قدردانی کردندودر پایان این
مراسم طلاب ممتاز جوایز خود را از دست مبارک ایشان دریافت کردند.
چهارشنبه 92/02/04
روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش
پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را
بدینگونه سیر نمایند…
بعد از ۷۰ سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن
شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از
کوه پایین آمد و به خانه بت پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، بت پرست ۳
قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.
سگ نگهبان خانه بت پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت…
مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره
راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی
گذاشت مرد به راهش ادامه دهد.
مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص
نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟
سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که
به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش
راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم…
تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک
شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک بت پرست
آمدی و طلب نان کردی…مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد…