اینکه زن باشی...اما...

 

اینکه زن باشی و از آبشار زیبای موهایت لذت ببری

ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی طوری که حتی تاری از آن معلوم نباشد

اینکه زن باشی و اندام مناسبی داشته باشی

ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی

اینکه زن باشی و بتوانی زیبا و با عشوه حرف بزنی

ولی نزنی و صدایت را نازک نکنی

اینکه زن باشی و بتوانی همکار نامحرمت را بخندانی طوری که لحظات شادی با هم داشته باشید

ولی نخندانی و از قید آن شادی هم بگذری و سنگین برخورد کنی

اینکه زن باشی و در بازار عرضه و تقاضای ادا و عشوه و هوی و هوس بتوانی عرضه کننده باشی

ولی نباشی هر چند که قابلیتش را داشته باشی

اینکه ارزش های جامعه ات وارونه شده باشد و برای ارزش های تو

در پوشش بودن های تو ارزشی قائل نباشند

اینکه جوری حرف بزنی ، قدم برداری و پوشش داشته باشی که

همکارت ، استادت ، همکلاسی دانشگاهت تحریک نشود و راحت و آسوده کارش را بکند و تمرکزش بهم نریزد ؛ اینکه با همه این تناقض

ها دست بگریبان باشی و حتی پایت گران هم تمام شود ؛

همه اینها ارزش یک لحظه نگاه رضایت بخش بانو را دارد که دست دعا بلند کند و بگوید خدایا

«  دختران امت پدرم ، همه زیبایی ها را داشتند و معیوب و مفلوج و کچل و زشت نبودند

ولی برای رضای تو زیبایی هایشان را از نامحرم پنهان کردند

پس تو محبت خودت را در دل هایشان صد چندان کن !

طوری که هیچ چشم و ابرویی

ناز و کرشمه ای

پول و مکنتی

نتواند جایگزین آن شود ! »

 

 

ازدواج به سیره شهدا(8)

سنگ تمام …

یک آینه کوچک خریدم،یک حلقه هزار تومانی و به اصرار مادرش یک انگشتر سه هزار تومانی.و سراغ چیز دیگری نرفتم،این شد خرید

من.اما ناصر را هر کار کردیم نیامد.گفت: من خریدی ندارم.کت و شلوار که هیچ وقت نمی پوشم،حلقه هم که دستم نمی کنم،پس

دیگر خریدی ندارم.ولی ما دست بردار نبودیم.با برادرم رفتیم برایش شلوار و بلوز و پلیور خریدیم،چیزهایی که می دانستم می پوشد.

                                                             به نقل از همسر شهید ناصر کاظمی

                                                                 روحشان شاد و یادشان گرامی

بدهکار رحمتتم...

دخترم با تو سخن می گویم...

ازدواج به سیره شهدا(7)

مهریه ام را می بخشم…

خانواده اش مخالفت کردند و بیشتر از همه خودش می گفت:مهریه را باید پرداخت کرد و اگر در حد توان من نباشد،اساسا این ازدواج

درست نیست.

بالاخره پدرم رضایت داد که یک جلد کلام الله مجید ،یک شاخه نبات و صد هزار تومان پول مهریه ام باشد.

شب ازدواجمان آقا محمود مصمم بود مهریه را همانجا بپردازد.من هم که بنایم نبود اول زندگی ایشان را به سختی بیاندازم،

گفتم:مهریه من یک جلد کلام الله مجید و یک شاخه نبات است،بقیه اش را می بخشم.

                                               به نقل از همسر شهید محمود نوریان

                                                  «روحشان شاد و یادشان گرامی»

 
مداحی های محرم