ریحانه
(حــوزه ریحـــانة النبی س ســــنـنـدج)
(حــوزه ریحـــانة النبی س ســــنـنـدج)
دوشنبه 92/03/06
اینکه زن باشی و از آبشار زیبای موهایت لذت ببری
ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی طوری که حتی تاری از آن معلوم نباشد
اینکه زن باشی و اندام مناسبی داشته باشی
ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی
اینکه زن باشی و بتوانی زیبا و با عشوه حرف بزنی
ولی نزنی و صدایت را نازک نکنی
اینکه زن باشی و بتوانی همکار نامحرمت را بخندانی طوری که لحظات شادی با هم داشته باشید
ولی نخندانی و از قید آن شادی هم بگذری و سنگین برخورد کنی
اینکه زن باشی و در بازار عرضه و تقاضای ادا و عشوه و هوی و هوس بتوانی عرضه کننده باشی
ولی نباشی هر چند که قابلیتش را داشته باشی
اینکه ارزش های جامعه ات وارونه شده باشد و برای ارزش های تو
در پوشش بودن های تو ارزشی قائل نباشند
اینکه جوری حرف بزنی ، قدم برداری و پوشش داشته باشی که
همکارت ، استادت ، همکلاسی دانشگاهت تحریک نشود و راحت و آسوده کارش را بکند و تمرکزش بهم نریزد ؛ اینکه با همه این تناقض
ها دست بگریبان باشی و حتی پایت گران هم تمام شود ؛
همه اینها ارزش یک لحظه نگاه رضایت بخش بانو را دارد که دست دعا بلند کند و بگوید خدایا
« دختران امت پدرم ، همه زیبایی ها را داشتند و معیوب و مفلوج و کچل و زشت نبودند
ولی برای رضای تو زیبایی هایشان را از نامحرم پنهان کردند
پس تو محبت خودت را در دل هایشان صد چندان کن !
طوری که هیچ چشم و ابرویی
ناز و کرشمه ای
پول و مکنتی
نتواند جایگزین آن شود ! »
دوشنبه 92/03/06
سنگ تمام …
یک آینه کوچک خریدم،یک حلقه هزار تومانی و به اصرار مادرش یک انگشتر سه هزار تومانی.و سراغ چیز دیگری نرفتم،این شد خرید
من.اما ناصر را هر کار کردیم نیامد.گفت: من خریدی ندارم.کت و شلوار که هیچ وقت نمی پوشم،حلقه هم که دستم نمی کنم،پس
دیگر خریدی ندارم.ولی ما دست بردار نبودیم.با برادرم رفتیم برایش شلوار و بلوز و پلیور خریدیم،چیزهایی که می دانستم می پوشد.
به نقل از همسر شهید ناصر کاظمی
روحشان شاد و یادشان گرامی
یکشنبه 92/03/05
مهریه ام را می بخشم…
خانواده اش مخالفت کردند و بیشتر از همه خودش می گفت:مهریه را باید پرداخت کرد و اگر در حد توان من نباشد،اساسا این ازدواج
درست نیست.
بالاخره پدرم رضایت داد که یک جلد کلام الله مجید ،یک شاخه نبات و صد هزار تومان پول مهریه ام باشد.
شب ازدواجمان آقا محمود مصمم بود مهریه را همانجا بپردازد.من هم که بنایم نبود اول زندگی ایشان را به سختی بیاندازم،
گفتم:مهریه من یک جلد کلام الله مجید و یک شاخه نبات است،بقیه اش را می بخشم.
به نقل از همسر شهید محمود نوریان
«روحشان شاد و یادشان گرامی»