ولادت حضرت معصومه.


کویربرای حضورت نورانی می شودوپنجره ها به شوق رویت به سوی خورشید باز نمی شوند.کوچه پس کوچه های قم به یمن حضورت نورانی می شوند وسروهای آزادبه احترامت قیام می کنند؛دلم می خواهد.
برایتان از بانویی سخن بگویم که خیال سبزه تان نیمه شبی بر اقامه سبزش سلام می دهد و درآیینه حرمش چهره آراید.
برایتان از بانویی سخن می گویم که همانندزینب (س)که برای قیام قربانی دادوخورشید عاشورا راباصبرش تعریف کرد او هم باقدمهای پرحیاتش به سرزمین کویری قم حیات بخشیدودر ر گ ایرانیان خون حمایت از ولایت را جاری کرد.
برایتان از بانویی سخن می گویم که به یمن حضورش شهر قم مرکز صدور علم ودانش علوی ومحل رشد وبالندگی شد.
برایتان از بانویی سخن می گویم که بارگاه زیبایش پناهگاه دلهای عاشقی است که شبهای چهارشنبه درجمکران بیتوته می کنند وبه نیابت از شیعه درنیمه شبهای کویری قم سر برآستان حرم حضرت دوست می سایند وبرای ظهور گل نرگس دعا می کنندواز بانوی کرامت برای شکوفه دادن درخت اجابت یاری می طلبند .
حضرت معصومه (س)تعریف معصومیت است که روزگاری در مدینه طلوع کرد .
معصومه اقامت غربت درروزگار غربت نگاه هاست ؛معصومه تفسیر بلند تبعیت از ولایت است .
معصومه نگاه سبزی است که از معصومیت سرچشمه می گیردمعصومه روزگار دلدادگی واز غربت به قربت رسیدن است .
معصومه ترجمان بلند عاشورا و قصه بازینب (س)همسفر شدن است .معصومه فلسفه شیدایی است و غزل ماندن و بودن
معصومه نگین ایران است که در قم شهر اقامه می درخشد
معصومه انتهای متبلور است
معصومه سرسلسله تنهایی ست
معصومه فا نی فی الله است .

ولایت


اي قلم از قدرت غالب بگو از علی بن ابی طالب بگو
از علی مرد سیاست مرد دین از علی تنها ترین مرد زمین
بیعت ما دوستان عین ولاست زاده ی زهرا علی روح خداست
عده ای از همرهان جاهل شدند در حمایت از علی کاهل شدند
خاک شهر کوفه بر سرهایتان پس چه شد ایمان و باورهایتان
پشت بر مولا زهرا کرده اید هیچ و شرم از این شهیدان کرده اید
حرفی از اعماق ایمان می زنم با لب و حلق شهیدان میزنم
سامری ها با قلم بت ساختند فتنه در دامان دین انداختند
مکر داخل کفر خارج را ببین رونق کار خوارج را ببین
دین فروشان قلعه در باور زدند یک به یک پشت قلم اردو زدند
با اساس دین تسامح می کنند پای ارزش ها تساهل می کنند
هدیه بر رقاصه ها واجب نبود قدر عالم کمتر از مطرب نبود
تا که گردد فتنه و آشوب کم جبهه ای ها باز باهم هم قسم
نائب مهدی ولی داریم و بس شیعیان سید علی داریم و بس


 

 

به تو می اندیشم

                                    به تو می اندیشم

                                    همه می پرسند:

                                    «چیست درزمزمه مبهم آب؟

                                      «چیست درهمهمه دلکش برگ؟

                                  «چیست دربازی آن ابرسپید،

                                   روی این آبی آرام بلند،

                                        که تورا می برد این گونه به ژرفای خیال؟

«چیست درخلوت خاموش کبوترها؟

«چیست درکوشش بی حاصل موج؟

«چیست درخنده جام؟

که توچندین ساعت

مات ومبهوت به آن می نگری؟»

نه به ابر،

نه به آب،

نه به برگ،

نه به این آبی آرام بلند،

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،

نه به این خلوت خاموش کبوترها؛

من به این جمله نمی اندیشم!

من مناجات درختان راهنگام سحر،

رقص عطرگل یخ رابا باد،

نفس پاک شقایق رادرسینه کوه،

صحبت چلچله ها رابا صبح،

نبض پاینده هستی را،درگندم زار،

گردش رنگ وطراوت رادرگونه گل،

همه را می شنوم، می بینم!

من به این جمله نمی اندیشم!

به تومی اندیشم!

ای سراپا همه خوبی،

تک وتنها به تو می اندیشم!

همه وقت،

همه جا،

من به هرحال که باشم به تو می اندیشم!

توبدان این را

تنها توبدان

توبیا،

توبمان با من تنها تو بمان.

جای مهتاب به تاریکی شب ها توبتاب!

من فدای تو، به جای همه گل ها توبخند!

اینک این من که به پای تودرافتادم باز.

ریسمانی کن ازآن موی دراز،

توبگیر!

توببند!

توبخواه!

پاسخ چلچله ها را تو بگو.

قصه ابرهوا را توبخوان!

تو بمان با من، تنها تو بمان!

دردل ساغرهستی تو بجوش!

من، همین یک نفس ازجرعه جانم باقی است،

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!

مناجات

خداوندا حضورم ده

که راز دل نهفتن را بسی دشوار

و گفتن را بسی، دشوارتر دارم

چگونه خاموشی یابم ،

بهنگامی که اینسان در خروشم

مرا نتوان نگفتن ، چون که در عشقت ، بسان باده می جوشم

خداوندا تویی حاضر ، چه می جویم

تویی ناظر ، چه می گویم

خداوندا چه شرمی دارم از ماه و ستاره

غنچه ای ، پروانه ای ، برگی

که آنها کار خود را می کنند اما ،

به کار خویش واماندم

چه نعمت ها که من را داده ای

اما زبان شکر یک ، از صد هزارش را نمی دانم

و میدانم که در تقسیم هستی ،

سهم من را هم ، هزاران بار افزون داده ای

اما خداوندا ، کمک کن ، تا فراموشم نگردد

نقش خود در نقشه هستی

ترا وقتی به یاد آرم ،

پس آنگه از تمام خواهش خود ، شرم می دارم

من از ذکر و دعا و این نماز غافلانه ، شرم میدارم

هزاران توبه کردم از نمازی که نباشد آن نمازی که تو می خواهی

خداوندا ، تو را دارم و این یعنی که دارایم

الهی گر چه مسکینم ولی دارا تر از من کیست ،

وقتی من تو را دارم ؟

خداوندا شبی چون روز نورانی

و روزی همچو شب، روحانی و زیبا عطایم کن

مرا این بس که مخلوق خدایی چون توام ، بر خویش می بالم

کرامت دارد این نسبت که من با خالق هستی کنون دارم

چه آزادم به هنگامی که من را عبد می خوانی

کمک کن تا نیالایم،من آن نفسی، که آن را پاک می خواهی

خداوندا ، توان سجده بر خاکت اگر دارم ، ولی

دل کندن از این خاک نتوانم

نمی دانم کجای بوستان هستی ام ، اما

گلم فرما که در خاری ، مرا خواری بسیار ست

خداوندا بسویت باز می گردم ، مرا بر من مگردانم

مرا شرمی ، اگر خواهم

نخواهم من ، گرفتارم

چه شرمی دارم از این من ، کنار گفتن از تو

رهایم کن تو از این من ، چه می ماند ؟ فقط این تو

خداوندا کفایت میکنی بر من

که کار من به جز با تو ، حوالت بر کس دیگر نمی خواهد

چه رسوایی از این افزون

فقیری، از فقیران دگر ، حاجت طلب دارد

الهی ، وای بر من ، گر دلی از خود برنجانم

کریما معرفت در هر عبادت روزیم فرما

الهی در به روی کس نمی بندی ،

ولی من دست و پای خویش را بستم

نفهمیدم که لبیک تو یعنی که بخوان ما را

مرا با واژه لذت ، که آسان جامه ذلت بپوشد ،

هیچ کاری نیست

عذابی باشد آن حالی ،که حال با تو بودن را نمی آرد

به هنگامیکه می گویم بجز تو ،

از کسی یاری نمی جویم ، کنارم باش

تو خالص کن عبادت های من را هم برای خود

من از غم ها و شادی ، گفته ها دارم

خداوندا تو را دارم و خوشحالم

گرفتار منِ خویشم و غمگینم

چه زیبا می شود دنیا

به هنگامی که هر سویی نظر پر می کشد ،

نقش تو می بیند

و این مُهر تو بر این پهنه هستی ، هزاران مِهر می آرد

خداوندا ، تو میدانی خلف فرزند آدم را گناهی هست

مرا این بس ، که غفاری

و می دانی که شرم کار زشت خویش را دارم

هزاران شکر ستاری

خداوندا چه زیبا خالقی دارم

که زیبا خلق خود را دوست میدارد

خودت گفتی که قلب ما ، سرای توست

خداوندا سرای خود ، تو حرمت داده احیا کن

خداوندا خودت گفتی بخوان ما را

و من نیز می خوانم

به درگاه تو با امید می آیم

که جز این در ، در دیگر نمی دانم

چه شکری دارد این نعمت ،

که من را نعمت شکرت عطا کردی

و خوشحالم که در این پهنه گیتی

که تو من را و من هم چون تویی دارم

اگر تو بنده ای چون من نمی رانی

چگونه من خدایی چون تو را از خویش می رانم ؟

بنوشان جرعه ای از باده ی هستی

چه حالی دارد این مستی

که تو ، مولای من هستی

خداوندا ، خودت را حاجت ما کن

کمک کن تا نخواهم من کسی جز تو

نخواهم از تو من ، جز تو


روز دختر

بندگی را آغازیست به بلندای عشق و به وسعت عرفان.عاشق باشیم و عارف…



روز دختر مبارک