اطلاعیه

 

سلام علیکم
به گزارش معاون فرهنگی حوزه علمیه ریحانه النبی (س)در دهه اول ماه محرم مراسم عزاداری حضرت ابا عبدالله الحسین (ع )هر روز ساعت 11/15 الی 12 در این حوزه مبارکه برگزار می گردد.

در این مراسم معنوی مداحی توسط طلاب مداح وسخنران از اساتید حوزه می باشد بانی این مراسمات نیز هر روز یک پایه از طلاب  این حوزه ویکی از روز های آن  هم توسط کارکنان و اساتید این حوزه می باشد .

در ضمن هر روز گزارش ومحتوای سخنرانی این مراسم معنوی به اطلاع دوستان خواهد رسید. باتوجه به هماهنگی های که صورت گرفته استاد فقیهی از روز شنبه تا دوشنبه سخنران این مجالس معنوی می باشند.

روز ششم محرم پیوستن نیروهای ابن زیاد به سپاه عمر سعد

در روز ششم محرم‌الحرام حصین بن تمیم با چهار هزار نفر، حجاز بن ابجر ‏عجلی با هزار نفر و یزید بن حارث با هشت‌صد نفر وارد کربلا شدند تا به سپاه عمر سعد ‏بپیوندند.

در این روز بود که ابن زیاد بر کوفه دیدبانی گماشت تا مبادا کسی از ‏شهر به کمک امام برود سپس میان خود و اردوی عمر بن سعد سوارانی تیزرو گماشت ‏که پیوسته اخبار را گزارش می‌دادند در این روز بیست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد و ‏موافق بعضی از روایات، پیوسته لشکر آمد تا به‌تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد و ‏ابن زیاد برای پسر سعد نوشت که عذری برای تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه ‏باشی و آنچه واقع می‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهی.‏

در روز ششم ماه محرم، فراس بن جعده که در سپاه امام حسین (ع) حضور داشت ‏وقتی اوضاع را دشوار دید از ادامه همراهی ترسید حضرت به او اجازه بازگشت داد وی ‏شبانه به کوفه بازگشت. در این روز عمرو بن قرظه‌ی انصاری به کاروان کربلا پیوست او از ‏شهدای کربلاست پدر او از اصحاب امام علی (ع) و از خزرجیانی بود که به کوفه آمد و ‏آنجا ماندگار شد و در رکاب علی (ع) با دشمنان جنگید.

امام در گفتگوهایش با عمر سعد ‏او را برای مکالمه می‌فرستاد و او جواب می‌آورد تا آنکه شمر از کوفه آمد و این مذاکره ‏قطع شد.‏

زمانی که وضعیت مشکل شد امام حسین (ع) عمرو بن قرظه‌ی انصاری را به‌سوی عمر ‏سعد فرستاد تا از او ملاقات بخواهد و به او بگوید که وی می‌خواهد او را بین دو لشکر ‏ملاقات کند درنتیجه امام حسین (ع) و عمر بن سعد بین دو لشکر به صحبت نشستند.‏

امام (ع) به او فرمود: وای بر تو ای پسر سعد، آیا تقوای خدایی را که به‌سوی او ‏بازمی‌گردی پیشه نمی‌سازی؟ آیا با من می‌جنگی، درحالی‌که می‌دانی پسر چه ‏کسی هستم؟ این گروه را رها کن و به من ملحق شو که به خدا قسم این برای تو بهتر ‏است عمر سعد گفت می‌ترسم خانه‌ام ویران شود امام فرمود من آن را می‌سازم. عمر ‏سعد گفت: می‌ترسم که مالم گرفته شود امام فرمود: از آن بهتر از مالم در حجاز به تو ‏می‌دهم.

عمر سعد گفت: من عیال دارم و برای آن‌ها می‌ترسم امام ساکت شدند و جواب ‏او را ندادند. آنگاه امام از او منصرف شد و درحالی‌که می‌گفت: تو را چه شده است؟ ‏خداوند در بستر خواب سرت را قطع کند و در رستاخیز تو را نیامرزد. امیدوارم از گندم عراق ‏چنان نخوری عمر سعد به استهزاء گفت: اگر از گندم عراق بهره‌مند نشوم جوهایش را ‏کفایت کند.

همچنین در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد یا بن رسول‌الله در این نزدیکی ‏طایفه‌ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من نزد آن‌ها روم و ایشان را به‌سوی ‏تو دعوت کنم. شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنی اسد در کربلا دفع کند امام ‏اجازه داد و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آن‌ها رفت و آن‌ها را به یاری امام حسین ‏‏(ع) فراخواند و گفت: چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر ‏راهنمایی می‌کنم، امروز از من فرمان برید و به یاری او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن ‏شما باشد.‏

در این هنگام مردی از بنی اسد که او را عبدالله بن بشر می‌نامیدند بپا خاست و گفت: من ‏اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‌کنم آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود ‏نفر می‌رسید بپا خواستند و برای یاری امام حرکت کردند. در آن هنگام مردی نزد عمر بن ‏سعد رفته و او را از جریان کار، آگاه کرد و او مردی را به نام ازرق با چهارصد سوار به‌سوی آن ‏گروه روانه ساخت و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آن‌ها گرفتند درحالی‌که با امام فاصله چندانی نداشتند.

طایفه بنی اسد با سواران ابن سعد درآویختند، ‏حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که: وای بر تو بگذار دیگری غیر از تو این مظلمه را ‏برگردن بگیرد.‏ هنگامی‌که طایفه بنی اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند در سیاهی شب ‏پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن ‏سعد شبانه بر آن‌ها بتازد، حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت: امام ‏حسین (ع) فرمود: لاحول و لا قوه الا بالله.

آزادگی امام حسین علیه السلام

از بارزترین ویژگى‏ هاى شخصیتى حسین بن على علیه السلام آزادگى و رادمردى است. حسین علیه السلام تن به ذلت نداد، زیر بار ستم نرفت و در برابر زورمداران مردانه تا پاى جان ایستاد.

پس از روى کار آمدن یزید احساس کرد که ارزش‏هاى اسلامى و انسانى رو به نابودى است و دریافت که هرگاه بوزینه ‏باز و شرابخوار و هوسرانى چونان یزید بر منبر اسلام بالا رود چراغ دین و دیندارى بى ‏فروغ مى ‏شود، از این رو در نخستین واکنش نسبت به اعلام بیعت مردم با یزید، با اشاره به همین نکته اساسى به مروان حکم فرمود:

هرگاه زمام امور جامعه اسلامى به دست کسى چون یزید بیفتد، فاتحه اسلام را باید خواند.

به برادرش محمّد حنفیّه نیز، که وى را دعوت به مسالمت مى ‏کرد، فرمود:

چنانچه در همه جهان هیچ پناهگاهى نیابد، باز هم زیر بار بیعت با یزید نخواهد رفت. «1»

حسین که در خاندان وحى تربیت یافته بود، هرگز نمى ‏توانست براى حفظ مصالح و منافع شخصى خود، شاهد پامال شدن هدف‏هاى رسالت باشد؛ چنان که فرموده است:

ما خاندان پیامبر و کان رسالت و محل آمد و شد فرشتگانیم. خداوند با ما آغاز کرد و با ما به پایان برد. کسى چون من با یزید، این مرد فاسق و مى‏ گسارى که به ناحق خون مى ‏ریزد، بیعت نمى‏ کند. «2»

در جریان قیام و نهضت نیز شأن آزادمردى خویش را پاس مى ‏داشت. هنگام حرکت از مدینه به مکه به وى پیشنهاد شد که او نیز مانند پسر زبیر بیراهه را در پیش گیرد، ولى آن حضرت فرمود:

به خدا سوگند از این راه بیرون نمى ‏روم تا آن‏که خداوند هر چه‏ بخواهد مقدر سازد.

روزى هم که حُرّ راه را بر او بست و گفت که به خاطر خدا جانش را حفظ کند که اگر بجنگند یکجا کشته مى ‏شوند، فرمود:

آیا مرا از مرگ مى ‏ترسانى؟ مى ‏پندارى که با کشتن من آسوده‏ خاطر مى ‏شوید؟ منطق من، منطق آن برادر اوسى است که قصد یارى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را داشت ولى پسرعمویش او را از مرگ بیم مى‏ داد و او در پاسخ گفت: من مى ‏روم، زیرا تا هنگامى که نیت جوانمرد حق باشد و در راه اسلام بجنگد، مرگ برایش ننگ نیست؛ من جان خویش را تقدیم مى ‏کنم و خواهان بقاى آن نیستم. تا آن‏که دو سپاه کوچک و بزرگ به میدان کارزار درآیند؛ اگر زنده بمانم پشیمان نیستم و اگر کشته شدم نکوهشم نکنند؛ مرد را پستى همین بس که زنده باشد ولى فرمان زور ببرد!

دشمن سپاهى بزرگ داشت و گروه کوچک یاران حسین در برابر آنان اندک می نمود، ولى فرزند على آن گروه انبوه را هماورد خویش نمى‏ دید، چرا که مردمانى پست و فرومایه بودند و براى ارزش‏هاى والاى انسانى هیچ‏گونه حرمتى قایل نبودند. این بود که با مشاهده رفتار ناجوانمردانه آنان برآشفت و فرمود:
«انْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَکُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْراراً فِى دُنْیاکُمْ …» «3»

اگر دین ندارید و از رستخیز نمى‏ هراسید در دنیایتان آزاده باشید …

( 1). اعیان الشیعه، ج 1، ص 588.

( 2). الملهوف، ص 98.

( 3). الملهوف على قتلى الطفوف، ص 171.

منبع: پژوهشى پیرامون شهداى کربلا، ص: 43

فضایل اهل بیت علیهم السلام
فضایل اخلاقی
فضایل امام حسین علیه السلام
شجاعت امام حسین علیه السلام
آزادگی
آزادگی امام حسین علیه السلام
اخلاق اسلامی
فضایل اهل بیت علیهم السلام

روز پنجم اعزام شبث بن ربعی به کربلا

در روز پنجم محرم‌الحرام سال 61 هجرى قمرى عبیدالله بن زیاد مردی را به ‏دنبال شبث بن ربعی فرستاد تا وی را به کربلا گسیل کند.

شبث بن ربعی در آن روز خود را به بیماری زده بود و قصد داشت که ‏ابن زیاد او را از رفتن به کربلا معاف کند ولی عبیدالله بن زیاد برای او پیغام فرستاد که ‏مبادا از کسانی باشی که خداوند در قرآن فرموده است چون به مؤمنین رسند گویند از ‏ایمان آورندگانیم و هنگامی‌که به نزد یاران خود که همان شیطان‌اند، روند اظهار دارند ما با ‏شماییم و مؤمنین را به سخره می‌گیریم و به او خاطرنشان ساخت که اگر بر فرمان ما ‏گردن می‌نهی و در اطاعت مایی، در نزد ما باید حاضر شوی.‏

شبث بن ربعی شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نتواند به‌خوبی تشخیص دهد. ابن ‏زیاد به او مرحبا گفته و در نزد خود بنشاند و گفت: باید به کربلا روی، پس شبث قبول کرد ‏و عبیدالله او را به همراه هزار سوار به‌سوی کربلا گسیل داشت.‏

پس عبیدالله بن زیاد به شخصی به نام زحربن قیص با پانصد سوار مأموریت داد که بر ‏جسر(پل) صداه ایستاده و از حرکت کسانی که به عزم یاری امام حسین (ع) از کوفه خارج ‏می‌شوند جلوگیری کند. فردی به نام عامر بن ابی سلامه که عازم بود برای پیوستن به ‏امام (ع) از برابر زحربن قیس و سپاهیانش گذشت، زحربن قیس به او گفت: من از تصمیم ‏تو آگاهم که می‌خواهی حسین را یاری کنی بازگرد!

ولی عامربن ابی سلامه به زحربن ‏قیس و سپاهش حمله‌ور شد و از میان سپاهیان گذشت و کسی جرأت نکرد تا او را دنبال ‏کند. عامر خود را به کربلا رساند و به امام حسین (ع) ملحق شد تا به درجه رفیع شهادت ‏نائل آمد او از اصحاب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) بود که چندین جنگ در رکاب آن ‏حضرت شمشیر زده است.

شعر کربلا و عشق

تیرگى را محو کرده انقلاب کربلا
از کران خون دمیده آفتاب کربلا
مى‏برد دل را به سمت «جَنَّتُ المَأواى» نور
این نسیم بى ‏بدیل عطر ناب کربلا
روشنایى پاگرفت از صبح عاشوراى عشق‏
ظلمت افتاده ز پا در پیچ و تاب کربلا
هر که خواهد عشق، نوشد از عطشگاه حسین‏
هر که آزاده‏ ست گردد هم ‏رکاب کربلا
مَحرمى خواهد که سِرّ عشق را گوید بر او
رازهاى مانده پنهان در حجاب کربلا
رفت تا آن سوى خورشید و درخشید از افق‏
موجى از آیینه شد هر قطره آب کربلا
بسکه گل‏ها از دم تیغ ستم پرپر شدند
مى ‏چکد از پنجه‏ ى گلچین گلاب کربلا
تا به ‏خون افتاد خورشید و سیه شد آسمان‏
ملتهب آیینه شد از التهاب کربلا
«لا ارَى الْمَوْت» از گلوى تشنه مى‌‏آید به‏‌گوش‏
بازخوان «الّا السَّعادَة» از کتاب کربلا
کربلا در اضطراب افتاد و مى‌‏لرزید سخت‏
خصم در بیم و هراس از اضطراب کربلا
زیر پاى اسب‏ها آن سو تر از شطّ فرات‏
بود در خون غوطه ‏ور دُرّ خوشاب کربلا
بر کویر خیمه‏ گاه کفر مى ‏آمد فرود
تندر تیغى که گردیده شهاب کربلا
کم نگردد تشنگى در راه وصل عاشقى‏
تا عطش مى ‏بارد اینجا از سحاب کربلا
بعد هر ویرانه آبادى رسد از لطف عشق‏
شد دل افتاده‌‏ى «یاسر» خراب کربلا