شعر کربلا و عشق

تیرگى را محو کرده انقلاب کربلا
از کران خون دمیده آفتاب کربلا
مى‏برد دل را به سمت «جَنَّتُ المَأواى» نور
این نسیم بى ‏بدیل عطر ناب کربلا
روشنایى پاگرفت از صبح عاشوراى عشق‏
ظلمت افتاده ز پا در پیچ و تاب کربلا
هر که خواهد عشق، نوشد از عطشگاه حسین‏
هر که آزاده‏ ست گردد هم ‏رکاب کربلا
مَحرمى خواهد که سِرّ عشق را گوید بر او
رازهاى مانده پنهان در حجاب کربلا
رفت تا آن سوى خورشید و درخشید از افق‏
موجى از آیینه شد هر قطره آب کربلا
بسکه گل‏ها از دم تیغ ستم پرپر شدند
مى ‏چکد از پنجه‏ ى گلچین گلاب کربلا
تا به ‏خون افتاد خورشید و سیه شد آسمان‏
ملتهب آیینه شد از التهاب کربلا
«لا ارَى الْمَوْت» از گلوى تشنه مى‌‏آید به‏‌گوش‏
بازخوان «الّا السَّعادَة» از کتاب کربلا
کربلا در اضطراب افتاد و مى‌‏لرزید سخت‏
خصم در بیم و هراس از اضطراب کربلا
زیر پاى اسب‏ها آن سو تر از شطّ فرات‏
بود در خون غوطه ‏ور دُرّ خوشاب کربلا
بر کویر خیمه‏ گاه کفر مى ‏آمد فرود
تندر تیغى که گردیده شهاب کربلا
کم نگردد تشنگى در راه وصل عاشقى‏
تا عطش مى ‏بارد اینجا از سحاب کربلا
بعد هر ویرانه آبادى رسد از لطف عشق‏
شد دل افتاده‌‏ى «یاسر» خراب کربلا

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.