ریحانه
(حــوزه ریحـــانة النبی س ســــنـنـدج)
(حــوزه ریحـــانة النبی س ســــنـنـدج)
دل شکستن بس است…
سال 58 تصمیم به عقد رسمی گرفتیم.مادرم مهر مرا بالا گفته بود تا حداقل یک چیز این ازدواج که از دید آنها غیر معمول بود،
شبیه بقیه مردم شود!گرچه هیچ کداممان موافق نبودیم،ولی اسماعیل گفت:
«تا اینجا به اندازه کافی دل مادرت را شکسته ایم!برای من چه فرقی دارد من چه زیاد چه کمش را ندارم!راستی نکند یک بار
مهرت را بخواهی،شرمنده ام کنی»
من هم که نمی خواستم به مادرم بی احترامی شده باشد مهریه پیشنهادی را قبول کردم امام همانجا قبل از آنکه وارد سند
ازدواج کنند به اسماعیل بخشیدم.
به نقل از همسر شهید اسماعیل دقایقی
«روحشان شاد و یادشان گرامی»
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط ریحانه در 1392/04/09 ساعت 08:50:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1392/04/09 @ 08:55:37 ق.ظ
مدرسه علميه حضرت فاطمه الزهراء سلام الله عليها آمل [عضو]
سلام! داستان آموزنده و قشنگی بود. ان شاء الله که بتونیم ادامه دهنده ی واعی راه شهدا باشیم.
موفق باشید.
مدرسه علمیه حضرت فاطمه الزهراء سلام الله علیها شهرستان آمل