ازدواج به سیره شهدا(16)

دل شکستن بس است…

سال 58 تصمیم به عقد رسمی گرفتیم.مادرم مهر مرا بالا گفته بود تا حداقل یک چیز این ازدواج که از دید آنها غیر معمول بود،

شبیه بقیه مردم شود!گرچه هیچ کداممان موافق نبودیم،ولی اسماعیل گفت:

«تا اینجا به اندازه کافی دل مادرت را شکسته ایم!برای من چه فرقی دارد من چه زیاد چه کمش را ندارم!راستی نکند یک بار

مهرت را بخواهی،شرمنده ام کنی»

من هم که نمی خواستم به مادرم بی احترامی شده باشد مهریه پیشنهادی را قبول کردم امام همانجا قبل از آنکه وارد سند

ازدواج کنند به اسماعیل بخشیدم.

                                                       به نقل از همسر شهید اسماعیل دقایقی

                                                            «روحشان شاد و یادشان گرامی»

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.