داستانی کوتاه درمورد امام حسن مجتبی.

 

مهرباني:

مهرباني با بندگان خدا از ويژگي هاي بارز ايشان بود. اَنس مي گويد که روزي در محضر امام

بودم. يکي از کنيزان ايشان با شاخه گلي در دست، وارد شد و آن را به دست امام تقديم کرد.

حضرت گل را از او گرفت و با مهرباني فرمود: «برو تو آزادي! من که از اين رفتار حضرت شگفت

زده بودم. گفتم: اي فرزند رسول خدا! اين کنيز، تنها شاخه گلي به شما هديه کرد، آن گاه

شما او را آزاد مي کنيد؟» امام در پاسخم فرمود: «خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است:

«و اذا حييتم بتحيه فحيّوا باحسن منها؛ هر کس به شما مهرباني کرد، دو برابر او را پاسخ

گوييد». (نساء: 86)

سپس امام فرمود: «پاداش آزادي در برابر مهرباني او آزادي بود».(1)

مهرباني در برابر نامهرباني

همواره امام، مهرباني را با مهرباني پاسخ مي گفت، حتي پاسخ وي در برابر نامهرباني نيز

مهرباني بود. چنان که نوشته اند، امام، گوسفند زيبايي داشت که به آن علاقه نشان مي داد.

روي ديد گوسفند، خوابيده است و ناله مي کند. جلوتر رفت و ديد که پاي آن را شکسته اند.

امام از غلامش پرسيد: «چه کسي پاي اين حيوان را شکسته است:؟ غلام گفت: «من

شکسته ام.»

حضرت فرمود: «چرا چنين کردي؟» گفت: «براي اينکه تو را ناراحت کنم». امام با تبسمي دل

نشين فرمود: «ولي من در عوض، تو را خشنود مي کنم، و غلام را آزاد کرد». (2)

همچنين آورده اند، روزي امام، مشغول غذا خوردن بودند که سگي آمد و برابر حضرت ايستاد.

حضرت، هر لقمه اي که مي خوردند. لقمه اي جلوي سگ مي انداختند. مردي پرسيد: «اي

فرزند رسول خدا! اجازه دهيد اين حيوان را دور کنم». امام فرمود: «دعه انّي لاستحيي منا لله

عزّ و جل ان يکون ذو روح ينظر في وجهي و انا آکل ثم لا اطعمه؛ نه رهايش کنيد! من از خدا

شرم مي کنم که جانداري به صورت من نگاه کند و من در حال غذا خوردن باشم و به او غذا

ندهم. »(3)

گذشت:

امام بسيار با گذشت و بزرگوار بود و از ستم ديگران چشم پوشي مي کرد. بارها پيش مي آمد

که واکنش حضرت به رفتار ناشايست ديگران، سبب تغيير رويه فرد خطاکار مي شد.

در همسايگي ايشان، خانواده اي يهودي مي زيستند ديوار خانه يهودي، شکاف برداشته و

نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود. مردي يهودي از اين ماجرا باخبر شد. روزي زن

يهودي براي درخواست نيازي به خانه آن حضرت رفت و ديد که شکاف ديوار سبب شده است

که ديوار خانه امام نجس شود. بي درنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد يهودي نزد

حضرت آمد و از سهل انگاري خود پوزش خواست و از اينکه امام، در اين مدت سکوت کرده و

چيزي نگفته بود، شرمنده شد.

امام براي اينکه او بيش تر شرمنده نشود. فرمود: «از جدم رسول خدا (صلي الله عليه و آله)

شنيدم که گفت به همسايه مهرباني کنيد».

يهودي با ديدن گذشت و برخورد پسنديده ايشان به خانه اش برگشت و دست زن و بچه اش را

گرفت و نزد امام آمد و از ايشان خواست تا آنان را به دين اسلام در آورد. (4)

فروتني:

امام مانند جدش رسول الله، بدون هيچ تکبري روي زمين مي نشست و با تهي دستان هم

سفره مي شد. روزي سواره اي محلي مي گذشت که ديد گروهي از بينوايان روي زمين

نشسته و مقداري نان را پيش خود گذاشته اند و مي خورند. وقتي امام حسن (عليه السلام)

را ديدند، به ايشان تعارف کردند و حضرت را سر سفره خويش فرا خواندند امام از مرکب خويش

پياده شد و اين آيه را تلاوت کرد: «انّه لا يحب المستکبرين؛ خداوند خود بزرگ بينان را دوست

نمي دارد.» (نحل: 23) سپس سر سفره آنان نشست و مشغول خوردن شد. وقتي همگي

سير شدند، امام آنها را به خانه خود فرا خواند و از آنان پذيرايي فرمود و به آنان پوشاک هديه

داد: «و جعل يأکل حتي اکتفوا دعاهم الي ضيافته و اطعمهم و کساهم». (5)

همواره آن حضرت ديگران را نيز بر خود مقدم مي داشت و پيوسته با احترام و فروتني با مردم

برخورد مي کرد. روزي ايشان در مکاني نشسته بود. برخاست که برود، ولي در اين لحظه،

پيرمرد فقيري وارد شد. امام به او خوش آمد گفت و براي اداي احترام و فروتني به او فرمود:

«اي مرد! وقتي وارد شدي که ما مي خواستيم برويم آيا به ما اجازه رفتن مي دهي؟«مرد فقير

عرض کرد: «بله، اي پسر رسول خدا!» (6)

همواره امام، مهرباني را با مهرباني پاسخ مي گفت. حتي پاسخ وي در برابر نامهرباني نيز

مهرباني بود.

مهمان نوازي:

همواره آن حضرت، از مهمانانش پذيرايي مي کرد، حتي اگر آنان را نمي شناخت. امام به

پذيرايي از بينوايان علاقه زيادي داشت. ايشان، تهي دستان را به خانه خود مي برد و به گرمي

از آنان پذيرايي مي کرد و به آنها لباس و پول مي بخشيد. (7)

در سفري که امام حسن (عليه السلام) همراه امام حسين (عليه السلام) و عبدالله بن جعفر

به حج مي رفتند، شتري که بار آذوقه بر آن بود، گم شد و آنها در ميانه راه، گرسنه و تشنه

ماندند. در اين هنگام، متوجه خيمه اي شدند که در آن پيرزني تنها زندگي مي کرد. از او آب و

غذا خواستند پيرزن نيز که انسان مهربان و مهمان نوازي بود، از تنها گوسفندي که داشت،

شير دوشيد و گفت: «براي غذا نيز آن را ذبح کنيد تا براي شما غذايي آماده کنم».

امام نيز آن گوسفند را ذبح کرد و زن غذايي براي ايشان درست کرد. آنان غذا را خوردند و پس

از صرف غذا از وي تشکر کردند و گفتند: «ما افرادي از قريش هستيم که به حج مي رويم. اگر

به مدينه آمدي، نزد ما بيا تا مهمان نوازي ات را جبران کنيم.» سپس از زن خداحافظي کردند و

به راه خويش ادامه دادند. شب هنگام، شوهر زن به خيمه اش آمد و او داستاني مهماني را

برايش باز گفت. مرد، خشمگين شد و گفت: «چگونه در اين برهوت، تنها گوسفندي را که همه

دارايي مان بود، براي کساني کشتي که نمي شناختي؟»

مدت ها از اين ماجرا گذشت تا اينکه باديه نشينان به سبب فقر و خشک سالي به مدينه

آمدند. آن زن نيز همراه شوهرش به مدينه آمد. در يکي از همين روزها، امام مجتبي (عليه

السلام) همان پير زن را در کوچه ديد و فرمود: «يا امه الله! تعرفيني؟؛ اي کنيز خدا! آيا مرا مي

شناسي؟» گفت: «نه.» فرمود : «من همان کسي هستم که مدت ها پيش، همراه دو نفر به

خيمه ات آمديم. نامم حسن بن علي است». پيرزن خوشحال شد و عرض کرد: «پدر و مادرم به

فداي تو باد!»

امام به پاس فداکاري و پذيرايي او، هزار گوسفند و هزار دينار طلا به او بخشيد و او را نزد

برادرش، حسين (عليه السلام) فرستاد. او نيز همين مقدار به او گوسفند و دينار طلا بخشيد و

وي را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد. عبدالله نيز به پيروي از پيشوايان خود، همان مقدار را به آن

پيرزن بخشيد. (8)

پاره هاي آفتاب (گوشه هايي از زندگي امام حسن (عليه السلام))

 

  • 5 stars
    نظر از: مدیریت استان مازندران
    1393/04/30 @ 12:03:14 ب.ظ

    مدیریت استان مازندران [عضو] 

    سلام دوست گرامی
    حکایات زیبا و آموزنده ای بود. واقعا خجالت کشیدم که زندگی ما کجا و زندگی اهل بیت(علیهم السلام) کجا.
    اگر دینداران ما روش زندگی ائمه را در پیش میگرفتند این همه دین گریزی در جامعه مشاهده نمی شد. التماس دعا. منتظر حضور سبزتان هستم

  • نظر از: 8812205689
    1393/04/25 @ 01:06:35 ق.ظ

    [عضو]

    سلام دوستم

    طاعات و عبادات مقبول

    حَسَن، آینه حُسن خداوندی است؛ تصویر زیبایی خداوند است که در صورت خاکی نقش بسته است.

    منتظر حضور پر مهرتان هستم

    در پناه حق

  • نظر از: صداقت...!
    1393/04/22 @ 10:48:53 ب.ظ

    صداقت...! [عضو] 

    با سلام. مطالب زیبا بود.
    کاش در چند پست جداگانه انتشار داده بودید تا کوتاه تر می نمود و همه از آن استفاده می کردند حتی کم حوصله ها.
    قالب و رنگ وبلاگ کمی خاص است. زیباست ولی کمی اذیت کننده چشم برای مطالعه.
    می توانید نظر را ویرایش کنید.
    موفق باشید
    در پناه حق

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.