ریحانه
(حــوزه ریحـــانة النبی س ســــنـنـدج)
(حــوزه ریحـــانة النبی س ســــنـنـدج)
شهسواری به دوستش گفت : بیا به كوهی كه خدا آن جا زندگی میكند برویم .
میخواهم ثابت كنم كه او فقط بلد است به ما دستور بدهد ، و هیچ كاری برای خلاص كردن ما از زیر بارمشقات نمیكند. دیگری گفت : موافقم . اما من برای ثابت كردن ایمانم
می آیم . وقتی به قله رسیدند ، شب شده بود . درتاریكی صدایی شنیدند : سنگ های اطرافتان را بار اسبانتان كنید و آن ها را پایین ببرید . شهسوار اولیگفت : میبینی ؟ بعد از چنین
صعودی ، از ما میخواهد كه بار سنگین تری را حمل كنیم . محال است كه اطاعت كنم . دیگری به دستور عمل كرد . وقتی به دامنه كوه رسیدند ، هنگام طلوع بود و انوار خورشید ،
سنگ هایی را كه شهسوار مومن با خود آورده بود ، روشن كرد. آن ها خالص ترین الماس ها بودند. مرشد میگوید : دستورات خدا مرموزند ، اما همواره به نفع ما هستند …
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط ریحانه در 1395/02/11 ساعت 07:47:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |