دستورات مرموز خدا.

شهسواری به دوستش گفت : بیا به كوهی كه خدا آن جا زندگی می‌كند برویم .

می‌خواهم ثابت كنم كه او فقط بلد است به ما دستور بدهد ، و هیچ كاری برای خلاص كردن ما از زیر بارمشقات نمی‌كند. دیگری گفت : موافقم . اما من برای ثابت كردن ایمانم

می آیم . وقتی به قله رسیدند ، شب شده بود . درتاریكی صدایی شنیدند : سنگ های اطرافتان را بار اسبانتان كنید و آن ها را پایین ببرید . شهسوار اولی‌گفت : می‌بینی ؟ بعد از چنین

صعودی ، از ما می‌خواهد كه بار سنگین تری را حمل كنیم . محال است كه اطاعت كنم . دیگری به دستور عمل كرد . وقتی به دامنه كوه رسیدند ، هنگام طلوع بود و انوار خورشید ،

سنگ هایی را كه شهسوار مومن با خود آورده بود ، روشن كرد. آن ها خالص ترین الماس ها بودند. مرشد می‌گوید : دستورات خدا مرموزند ، اما همواره به نفع ما هستند …

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.