دل تنگی

                                  

 

   چقدر دلم برایت تنگ شده است.نگو دروغ می گویی که این راست ترین حرف زندگیم است!می دانم دلگیری از این که رهایت کردم.

  نه! گمان نکنی عیب از تو بود، تو بهترینی … من لیاقت عشق تو را نداشتم! من ساده بودم و گول آدم ها و زمانه را خوردم،من چشم

  نداشتم تا دست های تو را که به سویم دراز شده بود ببینم. من تو را فراموش کردم ! و راستی فراموشی تو عجب اغمای بدی است

  و چه قدر پشیمانی به بار می آورد! حالا دلم لک زده برای گفت و گوهای عاشقانه مان ، برای آغوش تو که همیشه برایم باز بود ….

  راستی تو گه مهربانترینی ، هنوز هم آغوشت جایی برای من دارد ؟ هنوز هم اگر بیایم به در خانه ات در را به رویم می گشایی ؟

  نگو نه ! که جواب تفالم به حافظ در آمده است :

  «چو گفتمش که دلم را نگاهدار چه  گفت

  ز دست بنده چه خیزد خدا نگهدارد»

  نگو نه ! که می دانم هیچ کس به اندازه ی خداوند عاشق بنده هایش نیست!

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.