زندگینامه سردارحاج محمدابراهیم (5)...

بازگشت وی پس از آزادی خرمشهر:

…خبر آمدنش را داشتم. در خانه پدرش به انتظار ماندم. روز سیزدهم خرداد وارد شهرضا شد.دلم برای او تنگ

شده بودو می خواستم هر چه زودتر او را ببینم.وقتی آمد، نزدیک به هشت نفر از هم سنگران رزمنده خود را

همراه آورده بودو آنها با علاقه تمام دور حاجی را گرفته بودندو یک راست وارد اتاق پذیرایی شدند. تا چند

ساعت او را ندیدم.از دست حاجی شدیداً گله مند شدم. به دلیل جو موجود و شرایط روحی که در آن موقع

داشتم، احساس کردم که به فکر من نیست. فشار روحی شدیدی را تحمل کردم. این حالت از پیش ، در من

ایجادشده بود، درست زمانی که وجود او را به عنوان همسر و همدم باور کرده بودم.

از سفر که می آمد، دوستان و علاقمندان او، دوره اش می کردندو از طرف نهادها و اشخاص، برنامه های

مختلفی برای او تدارک می دیدند،سخنرانی ،مشورت دربرنامه سرکشی به خانواده شهدا،دیدار با محرومان

و…اوقاتی هم که درذخانه بود ،تلفن زنگ می زد وسراغش رامی گرفتند.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.