داستا ن های کهن

نتیجه ی خیانت

دو کنجد فروش بودند هر دو در یک دکان کار می کردند ، یکی از انها حریص بود و به فکر عاقبت کار نبود، گویی آخرتی وجود ندارد و همیشه در این دنیا زندگی خواهد کرد روزی با خود فکر کرد و نقشه ای پلید کشید که امشب بیایم و کنجد رفیقم را بدزدم . پس لباس بلندی که روی جامه اش پوشیده بود در اورد و روی کنجد های رفیقش کشید تا در تاریکی شب نشانه ای باشد که کنجد ها را اشتباهی برندارد .

شریک به دکان امد و جامه شریکش را روی کنجد ها دیدو با خود گفت « چه شریک دلسوز و مهربانی که جامه اش را روی کنجد های  من گذاشته تا آنها گرد و خاک نگیرد » جامه را برداشت و آن را روی کنجد های رفیقش گذاشت و گفت : « این گونه سزاوارتر است » و از دکان خارج شد .

شریک خیانتکار درباره دزدی شب با یک از دوستانش مشورت کرد و از او کمک گرفت . قرارشان این شد تا کنجد ها را بدزدند و با هم تقسیم کنند.

وقتی هوا تاریک شد ، با هم به دکان امد . بلافاصله به سراغ کنجد های زیر جامه رفت و ان ها را برداشت و با شریکش تقسیم کرد او در حالی که نیمی از کنجد ها را بردوش گرفته بود با خوشحالی  از دکان خارج شد .

صبح روز بعد به دکان رفت . فهمید که کنجد های خود را برده است . بسیار ناراحت شد و آهی از سر درد کشید . نه می توانست حقیقت را به شریکش بگوید و نه می توانست اعتراض  و شکایتی کند .

ره توشه بهشت

من و دوستام توی شهر سنندج زندگی می کنیم جایی که تعداد کمی از ادما هم دین و هم دلت هستند . اینجا مردمانی پاک ، مهربان ، مهمان نواز و خوش خلق داره .

خیلی از ماها وقتی خیلی کوچیک بودیم به این شهر اومدیم ، خیلی هامون دوران نوجوانی و جوانی رو اینجا گذروندیم ، اینجا درس خوندیم و بزرگ شدیم قد کشیدیم و به معرفتی رسیدیم که شاید هر کسی نرسه اما خیلی هامون وقتی ازدواج کردیم  به همراه همسرانمون برای دفاع از سرزمین مون ایران به این شهر مرزی اومدیم .

اینجا که بیای غربت رو خیلی خوب احساس می کنی ، غریبی زهرا رو غربت مهدی زهرا رو .

من و دوستام اینجا توی حوزه علمیه کار می کنیم تمام سعی ما برای جذب طلبه اینجا گاهی اوقات خوبه اما گاهی اوقات هم …

شاید فکر کنید که ما چقدر بد شانسیم که توی شهر ی که اکثر مردمش اهل تسنن هستند زندگی می کنیم اما باید بگم این بزرگترین شانس زندگی ما بوده  ، شاید این حس رو تجربه نکرده باشید اما خوندن زیارت عاشورا ، دعای توسل ، و دعای کمیل … توی غربت لذت دوچندان  داره و شاید ثواب دوچندان .

اینجا شاید ما توی هر کوچه ای  حسینیه و مسجد ( مخصوص اهل تشیع ) نداشته باشیم ، شاید عاشوراها و تاسوعا های باشکوهی نداشه باشیم اما همین نداشتن ها چقدر عشق ما رو به هم زیاد می کنه و چقدر دلهای ما رو به هم نزدیک  و چقدر دلهای ما اینجا به هم نزدیکه  و شاید خدا چقدر ما رو دوست داره که ما رو صاحب این توفیق اجباری کرده .

من و همه دوستای حوزویم اینجا سعی می کنیم یه محفل انس و مکان امن برای دل هامون  توی این شهر برای دل هامون پیدا کنیم .

 

                                                                   ما باور داریم که می تونیم

                                                                                                  دعامون کنید

 

 

بالاخره همسرم یا مادرم

برای برخورداری از یک زندگی آرام و معنوی و موفق ، نکته های زیر را در ارتباط با خانواده خود و همسرتان جدر بگیرید :

1- هیچگاه جانبداری نکنید . مادر و خواهر شما عمری را در کنار شما گذرانده اند و شاید تاب این را نداشته باشند که شما را در کنار فردی ببینند که کاملا جدید است . آن ها ناخواگاه احساس می کنند حق آب و گل دارند ، شما را دوست دارند و خود را نزدیکتر حس  می کنند و همسر شما نیز نمی خواهد شوهرش را باکسی قسمت کند و برای آینده آرزو های بسیار دارد . او می خواهد زندگی جدیدی بدون دلبستگی های افراطی بسازند .

پس با احساسات هیچ یک بازی نکرده و حسادت آن ها را تحریک نکنید و سعی کنید از زاویه دید آنها ببینید تا بهتر درک کنید .

2- وظایف فرزندی خود را با وظایف همسری و پدری مخلوط نکنید .

3- اجازه ندهید  هیچ یک از اعضای خانواده نزد شما و پشت سر هم بدگویی کنند که این خود باب بدگویی و کینه را باز می کند .

4- از تجربیات بزرگتر ها استفاده کنید ، اما پس از مشورت  با همسر خود .

صفحات: 1· 2· 3· 4· 5· 6