ریحانه
(حــوزه ریحـــانة النبی س ســــنـنـدج)
(حــوزه ریحـــانة النبی س ســــنـنـدج)
یک قدم جلوتر
<<شیخ ابوسعید>>یک باربه<<طوس>>رفت.مردم زیادی اطراف اوجمع شدن وازاوخواستند،مجلس نصیحتی رابرای آنهابرگزارکند،شیخ ابوسعید پذیرفت.صبح روزبعد،مجلسی برگزارکردند.مردم بسیاری به آنجاآمدند.منبری برای شیخ گذاشتند.شخصی قرآن تلاوت می کرد.هرلحظه برتعداد جمعیت افزوده می شد.تااندازه ای که جایی برای نشستن نبود.صاحب مجلس ایستاد.گفت:<<خدابیامرزدکسی راکه یک قدم جلوتربرود>>.شیخ باشنیدن این جمله،صلواتی فرستادودستانش رابه صورتش کشید وگفت:<<هر چه من می خواستم بگویم وپیغمبران گفته اند،اوگفت،یعنی خدابیامرزدکسی راکه ازجایی که هست،یک قدم جلوتربیاید>>وشیخ ازمنبرپایین آمد.
اسرارالتوحید
توکل برخدا
مردی از راهی می گذشت،هیچ دوست وهمراهی به جزخلق وخوی نیکوواعتقادخالص وبی ریا نداشت.اوبرای دفع آزارومزاحمت دزدان،هیچ سلاحی جزدعاواخلاص نداشت.ناگهان چشمش به گرگی افتاد.به اطراف نگاه کرد.درختی رادید.باسرعت ازدرخت بالا رفت.ماری روی شاخه خوابیده بودمرد ترسید،باخودگفت:<<اگرفریاد کنم،مار ازخواب بیدار می شود،اگرازدرخت پایین بروم،توان مقابله راباگرگ ندارم،پس توکل برخدا می کنم تاهرچه خیراست،برایم پیش بیاید>>.ناگهان،کشاورزی ازسوی دشت،آمد.چوب دستی محکمی دردست داشت.گرگ ازترس کشاورز،فرارکردمرد با شادمانی ازدرخت پایین آمدوخداراشکرکرد.
مرزبان نامه
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط ریحانه در 1391/03/23 ساعت 11:00:06 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |