ریحانه
(حــوزه ریحـــانة النبی س ســــنـنـدج)
(حــوزه ریحـــانة النبی س ســــنـنـدج)
شیخ رجبعلی خیاط برای رسیدن به توفیق دیدار با امام زمان (عج) بر سه امر «اختصاص قلب
به خدا»، «دعا برای تعجیل در فرج و کار برای حضرت» و «انس با قرآن و قرائت آیه ٨٠ سوره
اسراء، شبی صد مرتبه تا چهل شب» تأکید میکرد.
به گزارش فارس، «رجبعلی نکوگویان» مشهور به «شیخ رجبعلی خیاط» در سال ١٢۶٢هجری
در تهران متولد شد. پدر وی «مشهدی باقر» نام داشت و کارگر بود، اما خود وی به پیشه
خیاطی روی آورد و به همین دلیل به رجبعلی خیاط مشهور شد.
از دوران کودکی شیخ رجبعلی خیاط، اطلاعات چندانی در دست نیست؛ به جز اینکه پدر وی در
سن ١٢ سالگی فوت میکند و شیخ از داشتن خواهر و برادر تنی محروم بوده است.
خود جناب شیخ از قول مادرش چنین نقل میکند: موقعی که تو را در شکم داشتم، شبی
پدرت غذایی را به خانه آورد و خواستم بخورم. دیدم که تو به جنب و جوش آمدی و با پا به
شکمم میکوبی. احساس کردم که از این غذا نباید بخورم. دست نگه داشتم و از پدرت
پرسیدم؟ پدرت گفت، حقیقت این است که این غذاها را بدون اجازه از مغازهای که در آن کار
میکنم، آوردهام. من هم از آن غذا مصرف نکردم.
این مرد خدا در روز دهم شهریور ١٣۴٠هجری شمسی و در سن ٧٩ سالگی درگذشت. مزار
وی در ابنبابویه شهرری، زیارتگاه دوستداران آن شیخ باکرامت است. شیخ هنگام وفات دارای
سه دختر و پنج پسر بود.
شیخ تمام عمر خویش را در خانهای ساده و خشتی که از پدر به ارث برده بود، زندگی کرد. این
خانه در خیابان مولوی، کوچه سیاهها (شهید منتظری فعلی) قرار داشت.
فرزند شیخ در مورد این خانه میگوید: هر وقت باران میآمد، باران از سقف منزل ما به کف
اتاق میریخت. روزی یکی از امرای ارتش با چند تن از شخصیتهای کشوری به خانه ما آمده
بودند. ما لگن و کاسه زیر چکههای باران گذاشته بودیم. او وضع زندگی ما را که دید، رفت دو
قطعه زمین خرید و آنها را به پدرم نشان داد و گفت: یکی را برای شما خریدم و دیگری را برای
خودم. پدرم گفت: آنچه داریم برای ما کافیست.
یکی دیگر از فرزندان شیخ نیز میگوید: من وقتی وضع زندگیام بهتر شد، به پدرم گفتم:
آقاجان! من ۴ تومان دارم و این خانه را که خشتی است، ١۶ تومان میخرند، اجازه دهید در
شهباز خانهای نو بخریم. شیخ رجبعلی گفت: هر وقت خواستی، برو برای خود بخر، برای من
همین جا خوب است.
نقل است جناب شیخ یکی از اتاقهای منزلش را به یک راننده تاکسی به نام مشهدی یدالله،
ماهیانه ٢٠ تومان اجاره داد. هنگامی که مشهدی یدالله صاحب دختر شد، مرحوم شیخ نامش
را معصومه گذاشت. پس از گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد، یک ٢ تومانی در پر قنداقش
گذاشت و رو به مستأجرش گفت: آقا یدالله! حالا خرجت زیاد شده است، از این ماه به جای ٢٠
تومان، ١٨ تومان بده.
لباس جناب شیخ بسیار ساده و تمیز بود. نوع لباسی که او میپوشید، نیمه روحانی بود.
چیزی شبیه لباده روحانیون بر تن میکرد و عرقچین بر سر میگذاشت و عبا بر دوش
میانداخت.
در مورد خوراک شیخ نقل است که بیشتر وقتها از غذاهای ساده مثل سیبزمینی و فرنی
استفاده میکرد. سرسفره، رو به قبله و به دو زانو مینشست. هنگام خوردن غذا حرف
نمیزد و دیگران هم به احترام ایشان سکوت میکردند.
از غذای بازار پرهیز نداشت، با این حال از تأثیر خوراک در روح انسان غافل نبود و برخی
دگرگونیهای روحی را ناشی از غذا میدانست. یک بار که با قطار در راه مشهد میرفت،
احساس کوری باطن کرد، متوسل شد، پس از مدتی به او فهماندند که این تاریکی در نتیجه
استفاده از چای قطار است.
شیخ در همان منزل محقر خویش به خیاطی مشغول بود و همواره در گرفتن اجرت، جانب
انصاف را رعایت میکرد و از دریافت اجرت بیشتر از مشتریان پرهیز داشت.
یکی از روحانیون نقل می کند که عبا، قبا و لبادهای را بردم و به جناب شیخ دادم تا بدوزد. گفتم
چقدر بدهم؟ گفت: دو روز کار میبرد، ۴٠ تومان. روزی که رفتم لباسها را بگیرم، گفت: اجرتش
٢٠ تومان میشود. گفتم: فرموده بودید، ۴٠تومان؟ گفت: فکر میکردم دو روز کار میبرد، ولی
یک روز کار برد.
شیخ همواره به شاگردان و آشنایان خویش تذکر میداد که چیزی جزء فرج امام زمان (عج) از
خداوند تقاضا نکنند. خود آن جناب نیز هیچ خواسته مهمی جز فرج حضرت ولی عصر (عج) در
دل نداشت. حالت انتظار در وی تا حدی قوت داشت که هرگاه از فرج ولی عصر (عج) صحبت
میکرد، به شدت منقلب میشد و میگریست.
جناب شیخ برای رسیدن به توفیق دیدار با امام زمان (عج) بر سه امر «اختصاص قلب به خدا»،
«دعا برای تعجیل فرج و کار برای امام زمان(عج)» و «انس با قرآن و قرائت آیه ٨٠ سوره اسراء
شبی ١٠٠ مرتبه تا چهل شب» تأکید میکرد.
جناب شیخ بر تلاوت قرآن، به ویژه تلاوت سوره صافات در صبح و تلاوت سوره حشر در شب
تأکید میکرد.
رجبعلی خیاط برای تشرّف به محضر حضرت ولی عصر (عج) و قرائت آیه «ربّ ادخلنی مدخل
صدق واخرجنی مخرج صدق واجعل لی من لدنک سلطانًا نصیراً» را تا ۴٠ شب، شبی ١٠٠
مرتبه توصیه میکرد.
فرزند شیخ در مورد آخرین لحظات عمر پربرکت پدرش میگوید: «… وضو گرفت و وارد اتاق شد
و رو به قبله نشست. به ناگاه از جا برخاست و با لبی خندان گفت: آقاجان! خوش آمدید!
دست داد و دراز کشید و در حالی که خنده بر لب داشت، جان به جان آفرین تسلیم کرد».
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط ریحانه در 1393/04/24 ساعت 09:37:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |