نامه ایی جانسوز و زینب کونه.

شهید احمدی روشن نامه جانسوز و زینب گونه ی آرزو ولیپور؛ فرزند اولین شهید خطه علویان (شهید علی ولیپور) به فاطمه بلوری؛

همسر دانشمند شهید مصطفی روشن است:

سلام خواهرم!

چه خوب می شناسمت! چه زیبا با لهجه ی استقامتت آشنایم و چه شیرین لحن اندوه مهربانت را در پس ِ هجوم ابرهای تیره ی تردید

می شناسم .

خواهرم ؛ امروزِ کودکت به دیروزِ من ، دیروزِ مادرم به امروزِ تو گِرهی ابر یشمین خورده است .

انگار همین دیروز بود ؛ گوش کن ؛ می شنوی ؛

این گل پرپر از کجا آمده               از سفر کربُبلا آمده

این گل پرپر شده                      هدیه به رهبر شده

این طنین قهرمانانه ی زنی است که در ۲۴ سالگی و در اولین روزهای جنگ با همسرش که فرمانده جنگ های نامنظم کوی ذوالفقار

آبادان بود عاشقانه ، شجاعانه و متحیرانه وداع کرد.آن روزها می گفتند : این بانو مگر داغدار عزیزش نیست که اینچنین می غرد و تکبیر

می گوید:« پس کجاست آن اشک های سیل آسای زنانه اش؟! »

آن زن می دانست که گرگها در کمینند و از صدای ناله او به وجد می آیند.او می دانست که خون عزیزش می جوشد ، قل قل می کند .

او باید ستون خیمه ای باشد که قرارست کودک خردسالش علمدارش گردد .در خود گریست ، در خود شکست اما ایستاده و با صلابت

چون کوه می غرید و چون دریای مواج به کرانه ی صبر زینبی می زد تا کور دلان ببینند که او ایستاده است و قهرمانانه علمداری می کند.

خواهرم ؛ امروز ۳۱ سال از آن تاریخ می گذرد ؛و چه نیکو تاریخ تکرار می شود .

پدرم اولین معلم شهید استان مازندران بود و من فرزند ۳ ساله ای که هنوز شهادت را نه به لفظ و نه محتوا درک نمی کردم .

پدرم ، فهمیده بود که باید کلاس درس را رها نماید تا خونش دانشگاه بزرگ انسان سازی بنا کند .

فهمیده بود که باید برود و عشق زمینی اش را به عشق آسمانی پیوند دهد .

مادرم ؛ همان بانوی ایستاده در طوفان حوادث ، چه خوب خیمه داری کرد ؛ هنوز خیمه عشق پدر شهیدم برپاست و هنوز مادرم بانوی

خانه ای ست که مردش به عشق وطنش آسمانی شد و این سببی ساخت که بانو و کودکانش ماه و ستارگان این خیمه آسمانی

باشند.

خواهرم ؛ هیچگاه اشکهای مادرم را ندیدم ، هیچگاه شِکوِه از زمانه نکرد ، هیچگاه از تازیانه ی روزگار نگفت و هیچ از بازی تقدیر !

اما همیشه در گوشم می خواند : داستان رقیه ی حسین را ، همواره برایم از طفلان مسلم می گفت . همیشه غیرت عباس و

شجاعت حسین (ع) را برایم تکرار می کرد.

و آرام آرام صبر زینبی را در وجودم تزریق کرد و جرعه جرعه عشق رهبرم را به من نوشاند و بزرگم کرد.

امروز آنقدر قوی و نیرومند شدم که می توانم عَلَمِ سنگین رسالت زینبی ام را به دوش بکشم ؛

خوشا به حال مادرم ؛

چقدر با صلابت و با شکوه است.

خواهرم می دانی ؟

احساس می کنم سالهاست که تو را می شناسم.

چرا که تو تشبیه بانوی خاطره های منی که صبر در مقابلش زانو می زد و اشک جرات باریدن در هوای نامحرمان را نداشت .

می دانم این یک تکرار زیباست. دیروز به خردسالی کودکِ امروزت بودم و مادرم به صبوری و طراوتِ امروزِ تو و گل های پرپرمان نیز هردو به

یک سن و سال .چقدر شبیه به هم ، چقدر عاشقانه و چه با صلابت .

وقتی به تو می نگرم در می یابم که هنوز مصطفی احمدی روشن نفس می کشد ، حضور دارد . چون تو هستی و در دامانت کودکی را

می پروری که فردا خود مصطفی است ، مانند پدرم علی که وجود دارد ، هست ، و هنوز نفس می کشد و کلاس هایش پراست از

کسانی که با چشم دل و با بصیرت او را می بینند و درسهایش را از بر می کنند.

خواهرم ؛ شجاعت و صبوریت بسیار غرور انگیز و افتخار آمیز است و یقین دارم که فردا کودکت نیز به وجودت خواهد بالید.

خواهرم ؛ می دانم که سخت و جانگداز است با تمام وجود و تا مغز استخوان بسوزی و لب باز نکنی تا دشمنان قسم خورده ای که چون

خفاشان شب پرست از نور معنویت ودانش و ولایت پذیری همسرت به ستوه آمده بودند هلهله نکنند (که توانستی ) می دانم که با خود

عهد کرده ای که راه مصطفی شهیدت را با تمام سلول های وجودت روشن نگه داری (که می توانی ) می دانم که مصطفی شهیدت به

وجودت می بالد و افتخار می کند و از عرش خدا آنچنان قهقهه مستانه می زند که : ببینیند بانوی مهربان خیمه مرا که چه نیکو علمداری

می کند!!!

خواهرم ، هر روز کلاس های مدارس و دانشگاه هایمان به یاد علی ها و مصطفی ها جوانه می زنند و گل می کنند و عطرشان تمام دنیا

را آکنده از شمیم خوش الهی می کند.امروز دیگر تمام  دانش آموزان و دانشجویان این سرزمین در وجود خود یک احمدی روشن اند .

دیروز آنها از معلمان شهیدشان آموخته بودند که باید بروند تا بمانند . آنها رفتند تا ماندگار شوند و وای بر آنان که ماندند و …

خواهر خوبم ؛ می خواهم بدانی که ما دلهایمان را به هم گره زده ایم ، اعتقاداتمان زنجیری است ناگسستنی و راه و مسیر پرواز

عزیزانمان همواره روشن و پرنور . چشمان ما بیدار است . آنقدر این انقلاب علی و مصطفی و … داده است که هر  ورق از تاریخش

عاشوراست و هر سپیده دم  مردم این آبادی به عشق آنان و به یاد آنان به خورشید چشم می دوزند.

و آنقدر علی و مصطفی هایی هستند که آهشان از جنس نیاز است و منتظر اند تا در باغ شهادت به رویشان باز شود .

خواهرم؛همه ی ما معلمان ،اساتید، دانش آموزان و دانشجویان قلم هایمان را تیز تیز کردیم و در رگ قلم هایمان خون مصطفی ها می

جوشد .پس هر گاه این قلم ها بر صفحه روزگار به جنبش در می آید عطر یاد و شجاعت آن جوانان ماه سیرت  در تمام دنیا پراکنده می

شود .خواهرم بدان که هرگز این قلم ها بیکار نخواهد نشست و هر روز مصطفی ای جدیدی در طالع ایران  سربلندمان زاده خواهد شد و

آرزوی خفاشان شب پرست در گور ابدی مدفون خواهد گردید.

امید که توفیق شهادت نصیبمان گردد و سرافراز و و ایستاده به دیدار عزیزانمان نائل شویم.

باشد که عمر رهبر عزیزمان به بلندای خورشید باشد . ان شاء الله.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.