نگاه پنجره ها...

یک سایه انتظار پی آفتاب ماند

در سینه ی قیام زمین اضطراب ماند

شاید طلوع سر نزند،آفتاب شرق

از سمت غرب فاصله در رکاب ماند

چشمان خیس هفته ی شش روزه را نشست

در هفتمین زمان ملاقات،خواب ماند

ما با تبار آینه ها قهر کرده ایم

بر ما فقط از آینه بودن عذاب ماند

اما نیامد آن که زمین روی شصت اوست

امن یجیب،معجزهی هر دو دست اوست

تا چشم کار کرد به رویش سراب ماند

حرفی نداشتیم ولی بی جواب ماند

(اطمه سلیمان پور)

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.