همیشه بهای خوشبختی ثروت نیست.

در گذشته، پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می کرد …

او همیشه شادمانه آواز می خواند، کفش وصله می زد و هر شب با عشق و

امید نزد خانواده خویش باز می گشت.

و امّا در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛

تاجر تنبل و پولدار که بیشتر اوقات در دکان خویش چرت می زد و شاگردانش

برایش کار می کردند، کم کم از آوازه خوانی های کفاش خسته و کلافه شد …

یک روز از کفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟

کفاش گفت روزی سه درهم

تاجر یک کیسه زر به سمت کفاش انداخت و گفت:

بیا این از درآمد همه ی عمر کار کردنت هم بیشتر است!

برو خانه و راحت زندگی کن و بگذار من هم کمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا

کلافه کرده …

کفاش شکه شده بود، سر در گم و حیران کیسه را برداشت و دوان دوان نزد

همسرش رفت.

آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پول چه کنند …!

از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فکر اینکه مبادا آن پول را از دست بدهند

آرامش نداشتند، خلاصه تمام فکر و ذکرشان شده بود مواظبت از آن کیسه ی زر …

تا اینکه پس از مدتی کفاش کیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت ،

کیسه ی زر را به تاجر داد و گفت :

بیا ! سکه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده .

*
*

پول، همیشه خوشبختی به همراه ندارد و هر چیزی به حد و اندازه اش برای

انسان خوب است.

  • 4 stars
    نظر از: قديري اناري
    1393/10/04 @ 08:58:53 ب.ظ

    قديري اناري [عضو] 

    سلام عزیز مطلب جالب بود موفق باشید

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.