پنجره

روزی مجنون از سجاده شخصی عبور کرد .

مرد نمازش را شکست و با تندی گفت  : در

راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را

بریدی ؟ مجنون لبخندی زد و گفت : عاشق بنده ای

هستم تو را ندیدم ، تو چگونه عاشق خدایی و مرا دیدی؟!

  • کامیاب
    نظر از: کامیاب
    1391/02/20 @ 04:00:50 ب.ظ

    کامیاب [بازدید کننده] 

    اللهم عجل لولیک الفرج…

    ای که بی نور جمل نیست عالم را فروغی

    تا به کی در پشت ابر غیبت کبری نهانی

    پرده بردار از رخ و ما مردگان را جان ببخشا

    ای که قلب عالم امکانی و جان جهانی

    سلام خسته نباشید.عالیه.

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.