کوچ پرستو

کوچ پرستو

یک بار معلم به منظور ارزیابی نوع تفکر کلاس ، همه را آزاد گذاشت  تا درباره  هر موضوعی که دوست دارند بنویسند. حمید هم که در موضوع کوچ پرستو ها در دو سه صفحه مطلب نوشت و آمد خواند و در آن بیدادی که بر ملت می رفت بازگو کرد . معلم از دوستداران سلطنت و گویا از عوامل سواک بود به حمید اعتراض کرد که نوشته شما با موضوع هماهنگ نیست .حمید ورقه را مچاله کرد و گفت : « من بهتر از این بلد نیستم بنویسم و معمولاً اینطور می نویسم .»

ادامه »

صفحات: 1· 2

هدیه حاج حسنعلی نخودکی به امام خمینی (ره)

هدیه حاج حسنعلی نخودکی به امام  خمینی (ره)

 

از حضرت آیت الله شبیری زنجانی نقل شده است که : در سفری که امام خمینی (ره)‌ و پدرم برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودند امام در صحن حرم امام رضا (ع) با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه می شوند .

امام (ره) که در آن زمان شاید سی الی چهل سال بیشتر نداشت ، وقت را غنیمت می شمارد و به ایشان می گوید : باشما سخنی دارم . حاج حسنعلی نخودکی می گوید: من در حل انجام اعمال هستم ، شما در بقه حر عاملی (ره) بمانید ، من خودم پیش شما می آیم . بعد از مدتی حاج حسنعلی  می آید و  می گوید چکار دارید ؟

امام (ره )‌خطاب به ایشان رو به گنبد امام رضا (ع) کرده و می گوید : تو را به این امام رضا(ع)‌،آگر (علم )کیمیا داری به ما هم یاد  بده ؟

حاج حسنعلی نخودکی انکار به داشتن علم کیمیا نمی کند ، بلکه به امام می فرماید : اگر ما به شما علم کیمیا بدهیم و شما تمام دشت ها و کوها را طلا کنید ، آیا قول می دهید به جا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و در هر جایی به کرر نبرید ؟

امام خمینی (ره)که از همان ایام جوانی صداقت از وجودشان می بارید ، سر به زیر انداختند و با تفکری به ایشان گفتند : نه نمی توانم چنین قولی به شما بدهم .

حاج حسنعلی نخوکی که این را از امام شنید ، رو به ایشان کرد و گفت : حالا که نمی توانید کیما را حفظ کنید من بهتر از کیمیا به شما یاد می دهم و آن این که بعد از نماز های واجب یک بار آیت الکرسی را تا « هوالعلی و العظیم » می خوانی و بعد تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گویی و بعد سه بار سوره توحید را می خوانی و بعد سه بار صلوات می گویی   : الهم صل علی محمد و آل محمد و بعد سخ بار آیه مبارکه : « و من یتق رلله له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب  و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله ،‌بالغ  امره قد جعل الله شئ  قدراً » « هر  کس تقوای الهی پیشه کند خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند و او را از جایی که گمان نمی کند روزی می دهد ، و هر کس بر خداوند توکل کند کفایت امرش می کند ،‌خداوند فرمان خود را به انجام می رساند ، و خداوند برای هر چیز اندازه ای قرار داده است » را می خوانی  که از این کیما بهتر است .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حجاب

جا دُرّ

اولین باری که فاطمه را توی دانشکده دیدم چادری بودنش توی ذوقم زد . به خصوص موقعی که فهمیدم قرار است هم اتاقی هم باشیم حسابی حالم گرفته شد . اول خودم را دلداری می دادم : این دختر تازه از خانواده و عقاید سنتی خانواده جدا شده است . کم کم در محیط روشن فکر دانشگاه حل می شود و … ،‌ اما فاطمه با بقیه فرق داشت ، نگاهش به زندگی و ابهت خاصی که داشت ، آدم را جذب می کرد .برق نگاه و لبخند ملیحش دوست داشتنی ترش کرده بود . خیلی زود تر از آنکه فکر می کردم با هم دوست شدیم . دیگر چادری بودنش را پذیرفته بودم . اما هنوز یک چیز مثل خوره وجودم را می خورد : این که چرا فاطمه انقدر روی چادرش تعصب دارد ؟

و اگر کسی به خاطر چادرش مسخره اش می کرد به جای آنکه ناراحت شود و احساس شرم کند ، احساس غرور و افتخار می کرد .

بالاخره یک روز دلم را زدم به دریا و به او گفتم : فاطمه از وقتی دیدمت یک سوال مثل خوره روی اعصابمه ، می دونم چیز بی اهمیتیه اما دلم می خواد بپرسم و خودرم رو راحت کنم .

تو چرا چادر سر می کنی ؟ زل زد توی چشام در صورتش آرامش عجیبی موج می زد ، همیشه این آرامش توأم بامحبتش را دوست داشتم . گفت : تو طلاهات رو کجا می زاری ؟

تعجب کردم نمی دونستم چرا سوالم را با این سوال بی ربط  جواب می داد ، کمی هم عصبی شدم احساس کردم جوابی ندارد و می خواهر طفره برود . بادلخوری گفتم آخه جواهرات من چه ربطی به سوالی که پرسیدم داره ، خندید جوری که تمام دندان های سفید ردیف شده است معلوم شد .

- تو عجب عجولی دختر  ، تو جواب من رو بده تا من ربطش رو بهت بگم .

- خب معلومه توی جعبه جواهرات .

- جعبه جواهات رو کجا می زاری ؟

درش رو قفل می کنم و می زارم یه جای امن مثل گاوصندوق .

فکر کن هیچ چیز دیگه جزهمون جواهرات تو خونه نیست . جواهراتت هم که توی گاوصندوقه . درشم قفله . حالا اگه بخوای از خونه بری بیرون بازم در خونه رو قفل می کنی یا نه ؟

-اینم سواله ؟! خب معلومه . کا ر از محکم کاری عیب نمی کنه .

-آفرین پس عقل حکم می کنه بازم جانب احتیاط رو رعایت کنی.

-چادر هم مثل همون قفل در خونه ست درسته ممکنه بودن چا در هم حجابی کا مل برشه اما چا در وا سه اطمینان بیشتره . اینجوری خیالت گرمتره که چشم هیچ دزدی به گوهر عفت تو نمی افته . اصلا می دونی چادر از کجا اومده ؟

یه جا خوندم که اصلش جا دُرّ بوده بعد شده چادر .

-جالبه نمی دونستم ، اما اینکه چا در می تونه به عنوان حجاب برتر باشه رو ا ز کجا می گی ؟ من که هیچ وقت تو کتم نرفته آخه کجای قرآن گفته چادر سر کنیدد .

این که می گی توی قرآن نیست پس حتما قرآن خوندی که می گی نه ؟ دست شما دردنکنه بله ما هم یه چبزایی خوندیم ، پس باید آیه 59 سوره احزاب روو هم شنیده باشی خدا در این آیه خطاب به پیامبر (ص) می فرماید :

ای پیامبر به همسران و زنان مومنان بگو جلباب های خود را در خویش فرو افکنند ، این کار برای اینکه شناخته شوند و مورد آزار و اذیت قرار نگیرند بهتر است و خداوند همواره آمرزنده و مهربان اس.

خدا توی این آیه از لفظ جلباب استفاده کرده ، جلباب به معنی پوشش سراری که تمام بدن را  می پوشونه ، یعنی همین چادری که ما می پوشیم از ام سلمه نقل کرده اند که وقتی این آیه نازل شد زن های انصار با چادر مشکی از خانه خارج شدند. نمی دونستم واسه حرفات سند هم داری ؟

 

نه این که فکر کنی خدایی نکرده حرفات رو قبول ندارم ، حرف تو برام سنده اما می خوام اگه کسی ازم پرسید بتونم با دلیل قا نعش کنم که دیگه جای حرفی نباشه .

معنای جلباب رو می تونی تو کتاب های لغت عربی ببینی ، نمونش مقامات حریری .

روایتی هست که از ام سلمه نقل شده ،‌تو کتاب دُرّ‌المنصور از جلال الدین سیوطی اومده ، فکر کنم جلد پنجم باشه .

شاهد های دیگه ای هم وجود داره که نشون میده جلباب همون چادره  مثلا وقتی از ابن عباس درباره جلباب پرسیدندٰٰ : گفت:جلباب پوشش کاملی است که زن رومی پوشونه وفقط یک چشمش پیداست.خب این نشون میده که بازمنظورازجلباب همون چادره.

شاهد دیگه ای هم هست. این که حضرت زهرا(س)چادرمشکی می پوشیدن.

-حالاچرامشکی؟آخه من شنیدم که میگن پوشیدن لباس مشکی مکروهه.تازگیاهم که شنیدم می گن چادرمشکی از زمان قاجارمرسوم شده وقبلش اصلاهمچین چیزی نبوده.

-لباس سیاه ذاتا مکروه نیست.کراهتش به خاطر یه سری مسائل تاریخیه.چون حاکمان بنی عباس وبرخی اقوام غیرموحد لباس مشکی می پوشیدند ائمه مابه خاطراین که مسلمونا شبیه این افرادنشن فرمودندکه لباس سیاه کراهت داره.

درکتابای حدیثی معروف شیعه مثل وسائل الشیعه ومستدرک الوسائل هم روایاتی اومده که:لباس سیاه کراهت داردمگردرخف،عمامه وکساء.منظورازکساء هم همون چادرزنان مسلمونه.

علاوه بر اینا در زمان معصومین وقتی زن ها چادر مشکی سر می کردنند هیچ کدوم از ائمه اعتراض نمی کردند تازه تائید هم می کردند پس مشخصه که چادر مشکی ورد تائید معصومین هم بوده .

ا نظر روانشناسی هم رنگ سیاه به معنری نه است ، رنگ مشکی تحریک های روحی و روانی را کاهش می دهد جوون ثابت و غیر متحرک است و واکنش همی در یسننده ایجاد نمی کنه  به خاطر همین نه تنها موجب جلب توجه دیگران نمی شه که به عدم توجه کمک می کنه .

برای حرف های فاطمه جوابی  نداشتم همه مستدل بود و محکم . جای هیچ شبهه ای نبود فقط مات و مبحوت بهش ذل زدم . فاطمه که تحیرمن را دید گفت : کجایی دختر : گفتم همین جا ، واقعا فکر نمی کردم . روز بعد وقتی به دانشگاه رسیدم نگاه سنگین و متعجب بچه ها را احساس کردم من هم مثل فاطمه نگاه های سوال آلودشان را با لبخندی آمیخته با غرور پاسخ دادم .

انتهای راهرو فاطمه با همان لبخند های ملیح همیشه گیش منتظرم بود ، دستم را گرفت و گرم فشرد و آرام گفت : چقدر با چادر آسمانی شده ای دختر .

 

 

 

داستان های کهن

یک قدم جلوتر

<<شیخ ابوسعید>>یک باربه<<طوس>>رفت.مردم زیادی اطراف اوجمع شدن وازاوخواستند،مجلس نصیحتی رابرای آنهابرگزارکند،شیخ ابوسعید پذیرفت.صبح روزبعد،مجلسی برگزارکردند.مردم بسیاری به آنجاآمدند.منبری برای شیخ گذاشتند.شخصی قرآن تلاوت می کرد.هرلحظه برتعداد جمعیت افزوده می شد.تااندازه ای که جایی برای نشستن نبود.صاحب مجلس ایستاد.گفت:<<خدابیامرزدکسی راکه یک قدم جلوتربرود>>.شیخ باشنیدن این جمله،صلواتی فرستادودستانش رابه صورتش کشید وگفت:<<هر چه من می خواستم بگویم وپیغمبران گفته اند،اوگفت،یعنی خدابیامرزدکسی راکه ازجایی که هست،یک قدم جلوتربیاید>>وشیخ ازمنبرپایین آمد.

                                                                                                             

                                                                                                                     اسرارالتوحید

 

 

 

 

توکل برخدا

مردی از راهی می گذشت،هیچ دوست وهمراهی به جزخلق وخوی نیکوواعتقادخالص وبی ریا نداشت.اوبرای دفع آزارومزاحمت دزدان،هیچ سلاحی جزدعاواخلاص نداشت.ناگهان چشمش به گرگی افتاد.به اطراف نگاه کرد.درختی رادید.باسرعت ازدرخت بالا رفت.ماری روی شاخه خوابیده بودمرد ترسید،باخودگفت:<<اگرفریاد کنم،مار ازخواب بیدار می شود،اگرازدرخت پایین بروم،توان مقابله راباگرگ ندارم،پس توکل برخدا می کنم تاهرچه خیراست،برایم پیش بیاید>>.ناگهان،کشاورزی ازسوی دشت،آمد.چوب دستی محکمی دردست داشت.گرگ ازترس کشاورز،فرارکردمرد با شادمانی ازدرخت پایین آمدوخداراشکرکرد.

                                                                                                                          مرزبان نامه    

گل یاد تو

 

 

گل یاد تو

عزیزم …

نه باغم که بضاعتم شاخه های گل سرخ باشد و نه گل

نه رودم که تشنگی دشت های جنوب را چشیده باشم در تابستان

و نه پروانه که شاخه به شاخه … دشت به دشت  … دامن به دامن

عطر پیرهنت را بوییده باشم …

به شادی این لحظه سوگند که لبریز از هوای آمدن تو است :

بضاعتم اشک های گرمی ست که به شوق دیدار تو سال ها دویده اند

و این چند شاخه گل صلوات که بر لبانم شکفته اند …

عزیزم …

چون نای نیستان های عاشق از آوای آمدنت می تپم

تا در خشکسالی این سال های بی بهار کنار تو  به نماز عشق باستم  

و از آبی نگاهت جان تشنه ام را

سیراب کنم

 

 

 

 

 
مداحی های محرم