ریحانه
(حــوزه ریحـــانة النبی س ســــنـنـدج)
(حــوزه ریحـــانة النبی س ســــنـنـدج)
چهارشنبه 92/05/30
ضرورت دارد تا حد امکان سالمندان در کنار فرزندان و نوهها زندگی کنند، بزرگ خانواده محسوب شوند، در تصمیمگیریها از آنان نظرخواهی شود …
جدیترین خطری که هر فرد سالمند را تهدید میکند در انزوا قرار گرفتن او از سوی اطرافیان است . بر اساس آمارهای موجود تقریباً 24 تا
28 درصد افرادی که بالای 65 سال سن دارند در تنهایی به سر میبرند. در این حالت شخص امکان ایجاد ارتباط صمیمی و نزدیک با دیگران
را از دست میدهد. تنهایی به تدریج فرد سالخورده را دچار مشکلات روانی میکند. سالمندانی که در خانواده و در محیطی سرشار از محبت،
صمیمیت، قدرشناسی و احترام زندگی میکنند، دارای بهداشت روانی بهتری هستند .
از طرف دیگر ضعفها و ناتوانیهایی که به طور طبیعی گریبانگیر برخی از سالمندان می شود باعث می گردد که تنهایی و انزوا گاه به سلامت
جسمانی آنها آسیب برساند چرا که یک سالمند ضعیف و ناتوان مسلما نیازمند توجه و رسیدگی دایمی فرزندان و سایر اطرافیان است .
بنابراین ضرورت دارد تا حد امکان سالمندان در کنار فرزندان و نوهها زندگی کنند، بزرگ خانواده محسوب شوند، در تصمیمگیریها از آنان
نظرخواهی شود و به عقاید آنان احترام گذاشته شود و از طرف دیگر از جانب فرزندان و نوه ها نیز مورد توجه و رسیدگی در زمینه سلامت
جسمانی قرار گیرند.
اما با ماشینی شدن زندگی امروزی ، افزایش بعد مسافت میان خانواده ها و افزایش درگیری های کار و مشغله های روزمره باعث شده است که
گاه فرزندان خانواده نتوانند آن طور که شایسته است به والدین سالخورده خود توجه و رسیدگی داشته باشند و این در حالی است که همین مساله
نیز باعث ایجاد احساس نگرانی دایمی و حتی احساس گناه و رنجش در فرزندان می گردد.
لذا اگر عادت كرده اید كه بخشی از زندگی والدین مسن تان باشید اما به یك دلیل خاص مجبور به جدا شدن و دوری از آنها هستید این دوری می
تواند باعث ناراحتی و حالت عصبی شما به دلیل نگرانی از اینكه بدون حضور شما به آنها چه خواهد گذشت شود.
راههای متعددی وجود دارد كه می توانید اطمینان خاطر کسب کنید كه حالشان خوب است و به كمك این روش ها كمی وضعیت را تسهیل كنید:
**قبل از ترك آنها وضعیت و شرایط زندگی آنها را بررسی كنید؛ سركشی منظم به منزل آنها سبب می شود كه از سلامت آنها اطمینان حاصل
شود و ضمنا با رسیدگی به محل زندگی شان کمک می شود که آنها مسئولیت کمتری در خانه داشته باشند و از طرف دیگر با ایمن تر کردن
این فضا موجبات حفظ سلامت جسمانی والدین سالمندتان را هم مهیا می کنید. برای مثال در صورت لزوم داخل حمام جایی كه در دسترس شان
باشد چوب لباسی نصب كنید و البته حتی الامکان سعی کنید در زمان حمام کردن آنها در منزل حضور داشته باشید. موانع احتمالی را در منزل
حذف کنید مثلا اگر جایی از خانه، فرشها بر روی هم افتاده و یا لوله شده است و یک مانع کوچک ایجاد شده است حتما این مانع را حذف کنید یا
اگر بخشهایی از خانه سرامیک یا سنگ است حتما این فضا ها را با فرش یا موکت بپوشانید.
ضعفها و ناتوانیهایی که به طور طبیعی گریبانگیر برخی از سالمندان می شود باعث می گردد که تنهایی و انزوا گاه به سلامت جسمانی آنها
آسیب برساند
**به دنبال سیستم تماسی باشید كه شبیه به دستگاههای پیجر، در صورت نیاز و بروز مشكل به شما اعلام خطر كند و یا مثلا به یكی از
همسایه ها ماهیانه مبلغی برای سركشی روزانه و هر چند ساعت یكبار به منزل پدری تان بپردازید تا از سلامتی آنها مطمئن شوید.
**از وسایل الكترونیكی مثل رایانه برای بهتر در دسترس بودن استفاده كنید. یك رایانه متصل به شبكه اینترنت و دوربین دار تهیه كنید(البته اگر
توان مالی اش را دارید) و یا از طریق یك برنامه زمان بندی شده از قبل در ساعات مشخصی با هم در تماس باشید. از این طریق می توانید
شرایط و سلامتی جسمی آنها را نیز چك كنید. كافی است به هرگونه تغییر در توانایی صحبت كردن آنها و یا مهارت های شناختی شان دقت كنید.
**یك برنامه سركشی مرتب از والدین تان در طول هفته را طراحی كنید.
**از پزشك خانوادگی والدین تان بخواهید كه بطور مرتب گزارش مربوط به سلامتی و یا نتایج آزمایشات آنها را برای شما از طریق فاكس
(دورنگار) یا اینترنت ارسال كند. بخصوص اگر والدین تان شرایط خاصی دارند كه باید به طور مرتب چكاپ شوند مانند: آلزایمر یا دیابت(البته
این توصیه مخصوص فرزندانی است که در شهری دور از والدین سالمندشان زندگی می کنند)
**مانع از منزوی شدن آنها شوید بویژه اگر یكی از والدین تان فوت كرده و دیگری تنها مانده است، می توانید كاری كنید كه در محیط
اطراف شان مشاركت بیشتری داشته باشند. برایشان برنامه ریزی كنید كه به طور هفتگی از یكی از مكان های دیدنی شهر بازدید كنند(مانند
کانون جهاندیدگان که در برخی خانه های سلامت شهرداری ایجاد گردیده است)
**راهی برایشان پیدا كنید كه حس مفید بودن در محیط پیرامون شان داشته باشند. مثلا از والدین سالمند تان بخواهید بخشی از وقتشان را صرف
آموزش خواندن به كودكان بگذارند و یا به كمك كردن به همسایه ها در درست كردن و یا زیبا كردن گل ها و یا فضای سبز كمك كنند. حتی
برخی از سالمندان می توانند برای سواد آموزی تحت آموزش نوه های کوچک خود که در سالهای اول مدرسه هستند قرار گیرند این اقدام هم
کودک شما را درسخوان تر می کند و هم آتش امید به زندگی را در درون سالمند شما شعله ور تر می سازد.
چهارشنبه 92/05/30
مسئله اسراف و قناعات از مفاهيم و گزاره هاي مورد اهتمام دين مبين اسلام است که به بيان هاي مختلف در آيات قرآني و روايات اهل
بيت عليه السلام مورد بحث و تأکيد گسترده اي قرار گرفته است.
معني و مفهوم اسراف :
اسراف در لغت به معني تجاوز و زياده روي است، بنابر اين در مورد اعتقادي و همچنين در تمام افعال و اعمال انساني متصوران به گونه
اي که تجاوز و زياده روي و زياده خواهي از هر چيز ي مصداق اسراف و عامل آن را اسراف مي نامند به گونه اي که انسان درباره خود يا
ديگري چيزي را که دروغ و سزاوار نيست معتقد شود يا در جايگاهي قرار بگيرد که فاقد شايستگي هاي لازم در آن جايگاه مي باشد .
يا حتي بيهوده تلف نمودن فرصت ها يا وقت گذراني در امور غير ضروري و نيز آنچه که سزاوار تصديق و اعتقادات باور نداشتن مثل ضرورت
اعتقاد به خدا، نبوت، امامت و معاد و …. که از نظائر اسرافند.
قرآن کريم در اينگونه موارد ، نمونه هايي مي فرمايد :
الف) اعتقاد فرعون به ربوبيت خودش :
« يا ايها الملأ ما لکم ما علمتُ لکم من اله غير » ( سوره قصص آيه 38 )
« که براي شما خدايي نمي شسناسم »
پاسخ خداوند به فرعون :
« و ان فرعون لعالٍ في الارض و انه لمن المسرفين » ( سوره يونس آ يه 81 )
« و فرعون برتري طلبيد در زمين و پروردگار عالم او را از مسرفين خواند»
ب) عدم ايمان به خدا ، نبوت ، امامت ، معاد و عدل :
و اين چنين جزا مي دهيم کسي را که از حد بگذراند (اسراف) به پروردگارش ايمان نياورد و عذاب آخرت سخت است .
اسراف و تبذير :
اسراف به معناي تجاوز از حد و زياده روي کردن است ،که آن يا از جهت کميت است ،که صرف کردن مال است در مورد ي که سزاوار
نيست و يا از جهت کيفيت است و آن صرف کردن مال است در موردي که سزاوار است، لکن بيشتراز آنچه شايسته است و از همين
جهت صرف مال را در موردي که سزاوار نيست ( تبذير ) گفته اند. و صرف مال را در زيادتر از آنچه سزاوارمي باشد ( اسراف ) دانسته اند..
اسراف حتي در امور مباح هم جايز نيست :
موضوع صرفه جويي به قدري در اسلام اهميت دارد که علماي اخلاق تأکيد مي کنند سزاوار است مؤ من در امور مباح سعي کند که
اسراف نکند، مانند اسراف در خواب ، بيداري ، حرف زدن ، خوردن چنانکه در حديث است. خدا پر خور و پرخوابي را دشمن مي دارد.
در نکوهش اسراف و تبذير ، و ارزش و جايگاه ميانه روي و بهره گيري صحيح از نعمت هاي الهي در آيات قرآني و روايات اسلامي سخن
فراوان به بيان آمده است. برخي از اين آيات عبارتند از :
اسراف و تبذير در نگاه قرآني :
1- اسراف کاران از اصحاب آتش اند :
« و ان المسرفين هم اصحاب النّار »
« و همانا اسراف کاران همراهان آتش اند » ( غافر / 43)
2- خداوند گمراه کننده مسرفين است :
« کذالک يُضلّ الله من هو مسرفٌ مرتاب »
« و بدينسان گمراه کند خدا هر که را که فزوني خواه و شک آورنده است. » ( غافر / 43)
3- خداوند اسراف کنندگان را دوست نمي دارد :
« و لا تسرفو لا عيب المسرفين »
« اسراف نکنيد چرا که خداوند اسراف کنندگان را دوست نمي دارد » ( انعام / 141)
4- درست و صحيح مصرف نکردن مبغوض خداوند است :
« کلوا والشربوا و لا تسرفوا انه لا عيبالمسرفين »
« بخوريد و بياشاميد ولي هرگز اسراف نورزيد همانا خداوند اسراف کاران را دوست ندارد»
5- ميانه روي در هرکاري حتي در انفاق پسنديده است :
« والذين اذا انفقوا لم يسرفو و لم يفتروا و کان بين ذالک قواماً »
« و آنانکه گاهي انفاق کنند نه فزون رفتند و نه سخت گيرند و با شد ميان اين اندازه ها»
از تدبر در آيات قرآن کريم بخوبي درمي يابيم که مسئله اسراف در معناي بسيار وسيعي در قرآن بکار برده شده است.
همانگونه که در روايات نيز آمده است اسراف مراتب مختلفي دارد ! به گونه اي که گاهي مختص به خوردن و آشاميدن است و گاهي
ضايع کردن نعمات معنوي ، مادي و حتي استفاده نادرست از امکانات معنوي در زمره ظلم و اسراف اختصاص يافته است.
نکته جالب توجه توصيه قرآن به بازگشت اسراف کنندگان از راهي که در پيش گرفته اند به راه نيکي و صرفه جويي است. از اين رو تأکيد
مي کند که مسرفين از رحمت و بخشش الهي مايوس نشوند . خداي متعال در آيه 27 سوره بني اسرائيل نيز اينگونه تکليف مي کند
که : در فرهنگ اسلامي همانگونه که ديديم، زياده روي در مصرف و استفاده از نعمت هاي مادي را از پائين ترين مراتب اسراف مي داند،
گستردگي مقوله اسراف آنچنان است که حتي در بحث عقايد و اعمال فردي و اجتماعي راه پيدا نموده و به جرأت مي توان گفت : در
هيچ مذهبي به اين اندازه برميانه روي و اعتدال سفارش و تأکيد نشده است.
جايگاه قناعت در روايات :
1- ميانه روي لشگر عقل ؛
« امام کاظم (ع) : در وصيت نامه اي به هشام يکي از لشگريان عقل را ميانه روي از لشگريان جهل زياده روي است.»4
2- بخشش وترحم اسراف کار هم مذموم است :
« حضرت امير (ع) : زياده روي و اسراف مکن زيرا بخشش ( اسراف کار مورد ستايش نيست و تنگدستي او هم مورد ترحم واقع نمي
شود»
3- ميانه روي باعث پايداري نعمت مي شود :
» امام موسي بن جعفر (ع) : به کسي که در زندگي ميانه روي و قناعت کند نعمت او باقي مي ماند و آنکه با تبذير و اسراف زندگي کند
، نعمتش از بين مي رود »6
4- زياده از حد اسراف است :
« اميرالمؤ منين (ع) : هر چيزي بيشتر از اقتصاد ( ميانه روي ) اسراف است »7
علاوه بر اين در سخنان گوهر بار ائمه و ائلياء الهي (ع) اسراف و زياده روي به عنوان عوامل تباهي مال و ثروت و از بين رفتن برکت و
مقدمه و زمينه فقر و تنگدستي ياد شده است.
قناعت فضيلت بزرگان :
در کنار بحث اسراف که همواره در اسلام مورد مذمت قرار گرفته مسئله قناعت از جمله ي خصلت ها و ويژگي هاي ارزشمند براي يک
مسلمان بشمار مي رود، و همواره مورد توجه اسلام و اولياء دين قرار گرفته است. در فرهنگ اسلامي صفت قناعت از جمله صفات
فاضله و اخلاق حسنه و از آن بعنوان وسيله اي که سعادت ابدي آدمي را به دنبال داشته است بي ترديد جاي گرفتن قناعت در فرهنگ
اسلامي و ترويج آن توسط بزرگان اهل فن صرف نظر از جايگاه علمي و تأثيرات شگرفي که در زندگي آدم ها دارد موضوعي کاملاً تثبيت
يافته ي تجربي است که آدمي همواره عدم رعايت آن را از دست دادن فرصت ها و داشته هاي خويش به تلخي تجربه نموده است.
اين تجربه آن زماني تلختر و کشنده است که آسيب زدگي اجتماع و زندگي مردمان بعلت قناعت ناپذيري و گرايش به اسراف و تبذير
باشد.
امام باقر (ع) مي فرمايد :
« هر که قناعت کند به آنچه که خدا به او مي دهد، غني ترين مردم است ».
در بسياري از کتب اخلاقي خو گيري نفس انسان با صفات برجسته اخلاقي نقطه آغاز حرکت انساني به سمت کمال حقيقي آسماني
بشمار مي آيد.
از جمله اين صفات برجسته، قناعت پذيري و قانع بودن به موهبت هاي خداوند ي است. در حقيقت علماي اخلاق در کنار بيان فضيلت
هاي قناعت ، روش هاي تحصيل اين صفت پسنديده مورد بحث و بررسي دقيق قرار داده اند و به صورت مفصل به اين امر پرداخته اند.
بر اين اساس در مي يابيم که در آموزه هاي ديني ما علاوه بر اينکه مسئله قناعت و صرفه جويي يک مسئله تأثير گذار در جامعه به
حساب مي آيد به ابعاد اجتماعي آن نيز پرداخته شده و بعنوان يک فضيلت همواره مورد تشويق قرار گرفته است.
به هم پيوستگي اجتماع و اثر پذيري تغيرات زندگي مردم بر يکديگر و ضرورت ، گريز از آسيب هاي طبيعي و غير طبيعي و نيز در نظر
گرفتن نياز هاي روز مره و آينده زندگي نياز آدمي را به رعايت فرهنگ قناعت صد چندان مي کند.
صرفه جويي و قناعت در ابيات و هنر ايراني :
ادباء ، شعرا، هنرمندان ايراني در طول تاريخ به لحاظ دغدغه هاي فراوان از پيامد هاي اسراف سخنان فراواني را در اين زمينه به يادگار
گذاشته اند. سعدي شاعر شيرين سخن ايران در کتاب بوستان سعدي از بدي اسراف و تشويق به صرفه جويي چنين آورده است.
چو کم خوردن طبيعت را .
راه هاي مبارزه با اسراف :
الف ) استفاده از ظرفيت هاي ديني عمومي :
مردم ايران بعلت پيوند با دين و مظاهر مقدس ديني که دارند بخوبي سنت هاي نهادينه شده را مي پذيرند و بر آن مي گمارند.
بيان و آيات قرآن کريم و احاديث نوراني معصومين عليه السلام در مذهب اسراف و ترغيب به صرفه جويي بهترين راه کارعمومي سازي و
نهادينه سازي فرهنگ صرفه جويي و پرهيز از اسراف است .
ب ) باز نگري وقايع تاريخي و رخدادهاي طبيعي :
به تصوير کشيدن سرانجام اسراف کاران در همه طبقات اجتماعي و پيوند آنها با اتفاقات طبيعي از جمله عوامل باز دارنده اسراف گرايي و
سوق دادن جامعه به سمت و سوي قناعت و صرفه جويست بي گمان در اين قسمت بيشترين نقش را رسانه هاي جمعي بويژه راديو و
تلويزيون مي تواند ايفا نمايد.
ج ) ارتباط بخشي بلاياي طبيعي به موضوع اسراف :
به نظر مي رسد مسائلي نظير کم آبي ، خشکسالي و …. بهترين دلايل اثبات بدي اسراف و مفيد بودن قناعت در زندگي روزمره است.
براي مبارزه با اسراف و ترويج مصرف صحيح، به ريشه ها بايد استناد در اين ميان خود خشکسالي و کم آبي و … دليل بسيار خوبي
براي وادار نمودن جامعه به اهتمام در قناعت و صرفه جويي است. البته غافل نمائيم ناهماهنگي عملکرد برخي دستگاه هاي فرهنگي
خاصه صدا و سيما با گفتار ها و تذکرات دلسوزان خود عامل مهم در بي توجهي به مصرف درست و گرايش به اسراف و ريخت و پاش
هاي غير ضروري مي باشد. به عنوان مثال با وجود اين همه تبليغ از مد گرايي و تجمل گرايي با صرفه جويي و نهادينه ساختن فرهنگ آن
در جامعه بهيچ عنوان سازگاري ندارد و اسراف از پائين ترين مرتبه شروع .
چهارشنبه 92/05/30
- ميكشمش … همين امروز ” مري ” را مي كشم …
- ميكشمش … همين امروز ” مري ” را مي كشم …
اينها را با خودم ميگفتم و هر چه بيشتر پا را روي پدال گاز فشار ميدادم . باورم نميشد كه همه چيز بين من و
مري تمام شده باشد . يعني از فردا من بايد بدون او زندگي ميكردم ؟ اما من بدون او ميمردم و حاضر نبودم به
اين سادگي او را از دست بدهم. همان طور كه ماشين را به سوي خانه پدر و مادر زنم ميراندم ، تصاوير سه
سال گذشته پيش چشمم زنده ميشد .
***
من و مري در بانك با هم آشنا شديم . من مشتري بودم و او كارمند بانك ، اما همه چيز به سادگي رديف شد .
در حقيقت از موقعي كه خانواده او خبردار شدند من يك الكلي حرفه اي هستم ، مانع ازدواج دخترشان با من
شدند . خود ” مري ” هم ابتدا ترسيد اما از آنجايي كه او هميشه مرا صبحها ميديد - كه به خاطر شغلم مجبور
بودم لب به مشروب نزنم و هوشيار باشم - نميتوانست حرف پدر ومادرش را باور كند . من هم بيكار نماندم و
براي اينكه او را بدست بياورم ، به بهانه رفتن به يك ماموريت اداري ، نوزده روز در يك مركز ترك الكل بستري
شدم . روزي كه به گفته پزشك آنجا سم كاملا از بدنم خارج شد و خواستم بيرون بيايم ، رئيس آن مركز
آلبومي را نشانم داد كه عكس كساني كه پس از ترك مشروب دوباره شروع كرده بودند در آن بود و گفت : ”
آقاي مارك ، اين عكس همه آنها نيست ، در حقيقت اينها عكس افرادي است كه چون دوباره شروع كردند
مردند !
اما من آن روزها كه به نيت عشق مري واقعا تصميم گرفته بودم ترك كنم ، بدون نگراني به زندگي عادي
برگشتم و پس از قانع كردن خانواده مري سرانجام پس از يك سال ، با او ازدواج كردم ، اما افسوس من بيشتر
از هشت ماه نتوانستم مري را جايگزين الكل نمايم . از هنگامي كه دوباره به سراغ مشروب رفتم ، جهنم نيز
براي زنم آغاز شد ، چرا كه وقتي مست ميكردم ديگر چيزي حالي ام نميشد و به محض اينكه مري اعتراض
ميكرد ، به قصد كشت او را ميزدم تا بالاخره او موفق شد با قانع كردن دادگاه ، حكم طلاق را بگيرد ! من اما ،
آخر شب همان روز ، بعد از اينكه حسابي خوردم و مست كردم تصميم گرفتم به خانه آنها بروم و مري را كه
اتاقش در پشت بام خانه شان بود از بالا بيندازم پايين . ..
طوري عصبي بود كه اصلا حواسم به سرعت ماشين نبود و به همين خاطر ناگهان با ديدن پسركي دوچرخه
سوار به خودم آمدم و كوبيدم روي ترمز و بعد از چند بار اين سو و آن سو رفتن سرانجام ماشين را در يك وجبي
پسرك متوقف كردم و نفسي به راحتي كشيدم و خواستم خدا را شكر كنم كه … همان طور كه دكتر مركز ترك
الكل گوشزد كرده بود :« در زمان مستي اگر فرد زياده از حد هيجان زده بشود امكان سكته وجود دارد » من
هم سكته كردم . ..
روايت لحظات پس از مرگ:
خودم مي دانستم كه مرده ام ، ولي نميدانستم به كجا ميروم ؟ مدام اين طرف و آن طرف را نگاه ميكردم كه
تمامش فضاي باز بود . احساس ميكردم يك پرنده هستم كه هر جا دوست دارم ميتوانم پرواز كنم ، اما نه ،
خيلي زود متوجه شدم درست است كه در حال پروازم ، اما مسير و مقصدم دست خودم نيست . در همين
حال ديدم مرد ديگري نيز كنارم در حال حركت است . در حقيقت او بود كه مسير پرواز و بال زدن مرا تعيين
ميكرد . يك بار از او سوال كردم كجا مي رويم ؟ اما او فقط خنديد و حرفي نزد و مسيرش را ادامه داد و من نيز
همراه او بالا رفتم و بالا … تا سرانجام به مكاني رسيديم كه پر بود از تخته سنگهاي بزرگ و كوچك . مردي كه
راهنمايم بود مرا با خود به وسط سنگ ها برد و ناگهان خود را در ميان جمعيتي ديدم كه وسط سنگ ها
نشسته بودند و با هم حرف ميزدند ، به چهر ها كه نگاه ميكردم برايم آشنا بودند ، اما نميتوانستم بفهمم كي
هستند ؟ تا اينكه اسم مرا به زبان آوردند و گفتند : ” مارك 28 ساله اتهام قتل ” از جا پريدم و خواستم فرياد
بزنم كه من كسي را نكشته ام ، اما حرفي از دهانم خارج نشد ، سپس يكي از آنها گفت :” مارك ميخواست
اين كار را بكند … ” و آنگاه تصويري مانند سينما جلوي چشمانم ظاهر شد ، تصويري كه نشان ميداد من دارم
مري را از بالاي بام خانه شان دارم به پايين پرت ميكنم . بعد از پايان آن نمايش يك نفر كه من نميديمش گفت :
” محكوم به آتش … ” و سپس چند نفر مرا كشان كشان به طرف كوهي از آتش بردند كه من فرياد زدم :” اين
دادگاه دروغه ، من مري را نكشتم … فقط اين تصميم را داشتم … ” و باز صداي قبلي آمد : ” فرقي نداره تو در
فكر كشتن بودي و همين كافيه … ” در اين لحظه ناگهان آن چهر ها را شناختم ، همان كساني بودند كه
تصويرشان را در آلبوم مركز ترك الكل ديده بودم ! گويي آنها نيز متوجه شدند من شناختمشان ، چرا كه رئيس
دادگاه گفت : ” تو كه ميدانستي وقتي مست ميكني عقلت از بين ميره ، چرا خوردي ؟ پس بايد مجازات
بشي . ” به آتش كه نزديك شدم از ترس فرياد زدم :” يا مريم مقدس ! ” كه ناگهان آتش از بين رفت و سنگها
تبديل به درخت شدند و از بالاي آسمان ندايي شنيدم كه ميگفت : ” تو گناهان زيادي مرتكب شدي ، اما به
جرمي كه انجام نداده اي نبايد مجازات شوي ”
روايت لحظات پس از زنده شدن:
اين جمله را كه شنيدم همه جا تاريك شد و شب از راه رسيد و ديگر چيزي نفهميدم تا موقعي كه در
بيمارستان چشم باز كردم و پزشكي آمد بالاي سرم و گفت : ” تو خيلي خوش شانس هستي مرد … ما
داشتيم مي برديمت سردخونه … تو سه ساعت قبل مرده بودي ! …
من پنج روز در آن بيمارستان بستري بودم و موقعي كه ترخيص شدم ديگر به قتل ” مري ” فكر نكردم ، چرا كه
حالا ميدانستم گناه قتل آتش است !
اين روزها بار ديگر من در مركز ترك الكل هستم و از مريم مقدس خواسته ام مرا كمك كند ! نمي دانم شايد اگر
مري باور كند كه ديگر لب به مشروب نميزنم برگردد . آن خدايي كه به من عمر دوباره داد شايد خوشبختي را
دوباره نصيبم كند … شايد ! *** دستهایی که کمک میکنند مقدسترند از لبهایی که دعا میکنند ***
شنبه 92/05/26
طوري احساس نشاط ميكردم كه گويي تازه به دنيا آمده ام :
پدرم هميشه ميگفت تو فرزند خلفي هستي و يك مسلمان واقعي ، من كه از تو راضي ام و دعا ميكنم خدا
هم راضي باشد اما… اما خيلي دلم ميخواست همانطور كه نماز را سر وقت ميخواني و اهل روزه هم هستي
، قرائت قرآن را هم جزو كارهاي روزمره زندگي ات ميگذاشتي !
آري ، اين درخواست هميشگي پدرم بود كه شايد تنها دليلي كه لياقت نداشتم اين ثواب بزرگ را به نام خود
بنويسم ، سن و سال نوجواني ام بود ، نوجوان پانزده شانزده ساله اي بودم كه مانند بقيه همسن و سال ها و
دوستان و همكلاسهايم ، اكثر اوقاتم را به ورزش و فوتبال و كشتي مي پرداختم ، يا با دوستانم دور هم جمع
ميشديم و به سينما و پارك ميرفتيم - كه البته تمام تفريحاتمان سالم بود - و به همين دليل بود به گفته پدرم ،
يك ركعت نمازم هم ترك نشده بود . اما اين سعادت را نداشتم كه با كلام خدا آن طور كه شايسته است آشنا
شوم . اين وضع ادامه داشت تا اينكه آن درد به سراغم آمد و …
***
هيجده ساله بودم و سال آخر دبيرستان را ميگذراندم كه به طوري نا محسوس و بي آنكه رشد بيماريم را
متوجه شوم ، آرام آرام دچار سردردهايي شدم كه روزهاي اول از آنجايي كه همزمان بود با ايام امتحانات نهايي
و صبح تا شب درس خواندنم ، اعضاي خانواده ام همچون خودم به اين نتيجه رسيده بودند كه سردردهايم نتيجه
درس خواندن زياد است ! اما وقتي چند ماه گذشت و فصل امتحانات تمام شد و آن سردرد لعنتي تمام نشد ،
آنگاه بود كه باور كردم با يك درد ريشه اي طرف هستم . پيگيري خانواده ام و مرجعات مكرر به دكترها ،
سرانجام نشان داد من در اوج جواني دچار ميگرن شده ام ، همان سردرد مزمن و بسيار آزار دهنده اي كه در
اكثر اوقات لاعلاج است و تا پايان عمر همراه بيمار خواهد بود . به اين ترتيب من نيز در روزهايي كه بايد پر نشاط
و شاداب مي بودم ، چاره اي نداشتم جز سروكله زدن دائمي با ميگرن . همچنين با خبر شدم شدت ميگرن
من ( مخصوصا تداوم زمان آن ) از خيلي ها بيشتر است ، تا جايي كه دست كم روزي چند ساعت از شدت درد
به خود ميپيچيدم و بعضي وقتها آنقدر سرم را به ديوار ميكوبيدم تا بيهوش شوم ، تا اينكه سرانجام در يكي از
همين اوقات ، آنچه نبايد رخ بدهد اتفاق افتاد .
آن روز طبق معمول پدرم سركار و خواهر و برادرانم مدرسه بودند . مادرم نيز - كه مانند پروانه دورم ميچرخيد -
پس از چند ساعت كه بالاي سرم نشست و دعا خواند و اشك ريخت ، براي چند دقيقه به آشپزخانه رفت تا
ناهار درست كند كه در همان چند دقيقه ، درد ميگرنم اوج گرفت و لحظه به لحظه بيشتر آزارم ميداد ، تا
موقعي كه از فرط ناراحتي و بي آنكه بفهمم چكار ميكنم ، طبق معمول چند بار سرم را به ديوار كوبيدم - و هر
بار محكم تر از قبل - كه ناگهان با آخرين ضربه سري كه به ديوار كوبيدم براي يك لحظه رعشه تمام بدنم را
گرفت و طوري كه انگار برق ولتاژ قوي به بدنم وصل كرده باشند ، درد عجيبي تمام بدنم را به لرزه در آورد و به
قلبم كه رسيد … ديگر چيزي نفهميدم !
روايت لحظات پس از مرگ:
براي چند لحظه احساس كردم آن سردرد لعنتي كه طي يك سال اخير امانم را بريده بود ، ديگر اثري از آثارش
نيست . طوري احساس نشاط ميكردم كه گويي تازه به دنيا آمده ام و از فرط رضايت دچار حسي بي مانند
شده بودم . دلم ميخواست توي خيابانها بدوم و فرياد بزنم و به همه مردم بگويم ، ديگر سرم درد نميكند و… در
همين احساس غرق بودم كه كم كم متوجه شدم اين نشاط و سبكبالي به فقط از بابت تمام شدن درد بلكه
ناشي از نوعي حالت خلسه است كه نميتوانم آنرا توصيف كنم . حس ميكردم كاملا سبك و بي وزن شده ام .
فضاي اطرافم نيز حالتي داشت كه قبلا مانند آنرا هرگز نديده بودم و… كه يك مرتبه و بي دليل يقين پيدا كردم
مرده ام ! و به محض اينكه مرگ را باور كردم ناگهان دلم به حال خودم سوخت و به گريه افتادم و همزمان دوباره
آن درد ميگرن به مغزم فشار آورد و بي اختيار نشستم و سرم را با دو دست گرفتم و چشمانم را بستم و
شروع به گريه كردم . در اين لحظه صداهايي را در اطرافم شنيدم . چشم كه باز كردم خود را در اتاقي نه چندان
بزرگ و به شكل دايره ديدم كه دور تا دور اتاق ، آدمهايي با سن و سال مختلف نشسته اند و همه آنها نيز مانند
من سرشان را گرفته و از فرط درد مي نالند و اشك ميريزند ! از نوع ناله آنها مطمئن شدم كه همگي يشان
مانند خودم از ناراحتي ميگرن - ولااقل سردرد - مي نالند . همين طور كه با چشم داشتم افرادي را كه دور
اتاق نشسته بودند نگاه ميكردم ، متوجه حفره اي در كنج آن شدم كه شباهتي به در داشت ، اما در نبود ! ابتدا
درون آن حفره فقط تاريكي بود ، اما نوري باريك و ضعيف به چشمم خورد كه كم كم آن نور قوي تر و بيشتر
وبيشتر شد تا اينكه ناگهان يك هاله نور كه شباهت كامل به هيكل يك انسان داشت ، از ميان حفره بيرون آمد
شدت نور اجازه نميداد چهره او را ببينم ، اما نه فقط وضعيت ظاهري هاله نور كه شباهت كامل به هيكل يك
انسان داشت ، بلكه بوي آسماني و عطر خوشي كه از آن به مشام مي رسيد به كمك يك احساس ناشناخته
به من ياد آوري كرد كه : آنكه پيش رويم ايستاده - و من كنار قامتش زانو زده بودم - كسي نيست جز يكي از
معصومين (ع) ( كه لابد لياقت نداشتم ايشان را بشناسم ) در همين فكر بودم كه او با صدايي آسمايي به من
گفت : اينها نيز مانند تو به سراغ همه داروها رفته اند ، جز داروي اصلي . سپس لحظه اي سكوت كرد و ادامه
داد : بخوان … اين آيه را بخوان … ! و بعد خودش آيه اي را با صوتي زيبا قرائت كرد و من نيز كلمه كلمه آنرا تكرار
كردم …
روايت لحظات پس از مرگ:
اين طور كه مادرم بعدها گفت : وقتي بالاي سرمن ميرسد و ميبيند بيهوش شده ام ، بر سر زنان ابتدا به
اورژانس و بعد به پدرم تلفن ميزند و چند دقيقه بعد كه مرا به بيمارستان ميرسانند ، در همين اولين معاينه
پزشكان ميگويند : متاسفيم … دير شده … تمام كرده ! … در اين لحظه خانواده ام شروع به شيون و ضجه
ميكنند ، اما مسولان بيمارستان مرا راهي سردخانه ميكنند كه البته مادرم نيز افتان و خيزان به همراه برانكارد
من به طرف سردخانه مي آيد و… كه ناگهان مادرم فرياد ميزند :« پسرم را نبريد … داره قرآن ميخونه … اون
زنده است … » و بعد از مادرم آن دو نفري كه مرا حمل ميكردند متوجه قرآن خواندنم ميشوند و…
***
پس از آن واقعه وضعيت زندگي ام و بيماري ام كاملا تغيير كرد . البته من هنوز هم دچار ميگرن هستم اما نه به
آن شدت . بلكه در ماه يكي دو ساعت به سراغم مي آيد . اين بار اما ، من اگر زنده هستم و اگر دردم كمتر
شده و مطمئنم به زودي شفا پيدا خواهم كرد ، علتش فقط آن است كه به سراغ داروي اصلي رفته ام ، حالا
قران جزئي از زندگي من شده است .
*** دستهایی که کمک میکنند مقدسترند از لبهایی که دعا میکنند ***
شنبه 92/05/26
یزید که با امام حسین(ع) جنگید فرزندی داشت به نام معاویه،بعداز آنکه یزید به جهنم واصل شد،مردم با
فرزندش معاویه بیعت کردند و چهل روز از خلافت او گذشت روز جمعه به منبر رفت و بعد از حمد الهی و
درود بر حضرت رسالت پناه گفت:ای مردم بدانید که بدن من جز پوستی و استخوانی نیست و طاقت آتش
جهنمرا ندارد آگاه باشید که امر خلافت به من و خاندان ابوسفیان نسبت ندارد،و هر کس امام حق و واجب
الاطاعه می خواهد باید به نزد امام زین العابدین(ع)که دخترزاده پیامبر خدا است برود و با او بیعت کند که
او سزاوار خلافت است،این بگفت و از منبر پایین آمد و به منزل خود رفت و در را به روی مردم بست و دیگر
از خانه بیرون نیامد تا به عالم آخرت پیوست.
و در بعضی از کتب روایت شده است که منبر به جد و پدر خود لعن و نفرین کرد و چون مادرش از این جریان
مطلع شد به نزد او آمد و گفت:پسرم،کاش نطفه تو خون حیض می شد و به کهنه میریخت.(و به دنیا نمی
آمدی)و باعث ننگ دودمان خود نمیشدی،پسر گفت:ای کاش چنان که می گفتی می شدم و به ننگ فرزندی
یزید گرفتار نمی شدم.
منبع:آفات طلاب/شاکر برخوردار فرید